سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه آنچه را که می دانی بر زبان میاور که همین در نادانی تو بس باشد . [امام علی علیه السلام]
حرفها و خاطره های من و عشقم
عشقم ،‌نازنینم،‌عزیزم،‌فدات بشم،‌خوشگلم، قربونت برم،‌جیگرم،‌عمرم،‌نازم،
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
دوست دارم
می بوسمت
باور کن اصلاً انگار همه می دونن من دارم واست مطلب می نویسم،‌هی نمی زارن!!!!!
هیچکی جز تو منو درک نمی کنه!!!!!!!!!!!!

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/9/7:: 9:57 عصر     |     () نظر

سلام عزیزم،‌ امروز با ماجرایی که پیش اومد. . .  انقدر حالم بده که نمی تونم چیزی بنویسم. من میدونم تو با همه وجودت منو دوست داری،‌ میدونم چرا همه این حرفا رو زدی! ولی تو هم میدونی که من بجز تو کسی رو ندارم!!!‌و کوچکترین ناراحتی تو دنیا رو واسه من خراب می کنه. الان این مطلبو توی وبلاگ گذاشتم که جلوی همه بهت بگم که دیگه تحت هیچ شرایطی نباید تلفنای منو ریجکت کنی!‌ تحت هیچ شرایطی! ‌امیدوارم که هیچوقت حتی یه ذره خم به ابروت نیاد،‌ولی قول بده تلفن منو رد نکنی و تحت همه شرایط باهام روراست باشی و حرف بزنی.

آهای کسایی که دارین اینارو می خونین،‌فکر و خیال نکنینا!‌ هیچکس به گرد عشق من نمی رسه! من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم. و از تو هیچ چیز جز خود تو رو نمی خوام!

فدای عشقم بشم نازنینم،‌ قربونت برم جیگرم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/9/2:: 10:29 عصر     |     () نظر

ادامه از ماجرای جمعه بعد از ظهر،

بعد از ماجرای  آفتاب- خدا - گریه !

من زودتر رسیدم ،‌حدود ساعت 9:30، خونه عشقم تمیز تمیز بود فقط یه کم گردگیری می خواست!‌ دستمالو برداشتم و شروع کردم به گردگیری و به قول عشقم: کوزت بازی!  آخه من کوزت عشقم میشم،‌ یه وقتاییم اون کوزت من میشه! اهه اهه اهه!!! 2 تا انار توی یخچال بود ،‌اونارم دون کردم. خلاصه عشقم ساعت حدود 11 - 11:30 اومد خونه. با یه دنیا خرید. مثل همیشه تا وارد خونه شد،‌شروع کردیم به ماچ و بوسه همدیگه. خریداشو گذاشتیم روی میز،‌ کلی میوه خریده بود.خرمالو،‌سیب سفید لکه دار که عشقم خیلی دوست داره،‌موز و ... . 2 تا برنج آماده و 2 تا خورشت قورمه سبزی آماده هم خریده بود. گذاشتیمشون توی قابلمه تا 20 دقیقه بجوشه و ما به عشق بازیمون ادامه دادیم. نیم ساعت بعد اومدیم آشپزخونه و غذاهامونو توی بشقاب کشیدیم و رفتیم سر میز نشستیم و مشغول خوردن شدیم. (در واقع،‌عشقم شروع کرد به غذا دادن من!) ماستم بازکردیم. بوی غذا خیلی خوشمزه بود!!! یعنی ما رو بشدت به هوس انداخت! یهو عشقم گفت: اهه اهه اهه!‌از اون همه طوطی فقط طوطی خودم مونده و دیگه هیچکدوم نیستن! میگفتیم و می خندیدیم و می بو سیدیم و غذا می خوردیم و از هر لجظه باهم بودن اوج استفاده رو میبردیم.

عشقم سریال قهوه تلخ شماره 8 رو خریده بود. بعد از ناهار بدون اینکه دست به میز بزنیم و جمع کنیم،‌ رفتیم پای تلویزیون و نشستیم قهوه تلخ ببینیم. هی وسطش گریز می زدیم تا از بوسیدن هم جا نمونیم،‌ یه خورده بعد،‌میده هم خوردیم. اینجا بودیم که عشقم بهم گفت که امروز صبح،‌واست گریه کردم . . . ( نوشته آفتاب- خدا - گریه رو حتماً حتماً بخونین. دیت نوشته عشقمه در مورد امروز صبح)

راستی هیچ وقت نگفتم که ما صدبار از دهن همدیگه آجیل و میوه و غذا و حتی آب پرتقال و ‌آب معدنی میخوریم. هیچکی نمیتونه مثل ما دهنی همدیگرو بخوره!‌ یه روش خاص خاص خودمونه!‌بعله ام بعله ام،‌فدای عشقم می شم که انقدر دهنش خوشمزه ست که نگو!

یه کم رفتیم توی اتاق روی تخت و با هم عشق بازی کردیم. ساعت حدود 5 دوست جون جونی عشقم زنگ زد!‌ آخه قرار بود یه سر بیاد پیش ما. تا گوشی عشقم زنگ خورد،‌عشقم گفت: الان میگه نمی تونم بیام! و جداً همینطور بود. ا... گفت که نمی تونم بیام. عشقم علم غیب داره!‌ یه خورده دلمون گرفت،‌ هردومون دوست داشتیم که میومد. عشقم می خواست بهش زنگ بزنه یا اس ام اس بده،‌ولی گفت بهتره تو مضبغه نذاریمش. یه خورده بعد،‌ بازم ا... جون عشقم زنگ زد. عشقم درجا گفت: آخ جون الان میگه من میام. و همینطور هم شد. دوست جون عشقم گفت که تا کمتر از یک ساعت دیگه میرسه پیشمون،‌و ما هردو خیلی خوشحال شدیم. من یریع بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم. عشقمم شروع کرد به کوزت بازی،‌ کف آشپزخونه حسابی کثیف بود. عشقم طی برداشت و یه کمی مواد شوینده کف و سرامیک ریخت و آشپزخونه رو مثل دیته گل تمییز کرد. گفتم بعد از ناهار میزو جمع نکرده بودیم،‌عشقم شروع کرد به تمییز کردن میز. منم که از حموم درومدم،‌موهامو سشوار کشیدم و لباس  پوشیدم و رفتم از عشقم که در حال کار کردن بود،‌نظر خواستم: اینا خوبه؟ عشقم گفت: نه! دیگه چی داری؟ منم 2-3 تا تاپ و یه دامن کوتاه داشتم. دامنمو هی با همه تاپام پوشیدم ولی تائید نشد که نشد!‌یه پیرهن دکته دامن کوتاه ترکیه ای دارم که خونه عشقمه و همیشه اونو می پوشم. نمیدونستم عشقم اینخمه این لباسمو دوست داره. بهم گفت: برو اونو بپوش ببینمت! منم اون پیرهنو با یه ساپورت مشکی طرح دار با کفشای پاشنه بلندم پوشیدم. عشقم بغلم کرد و گفت : اینا خیلی خوبه. ولی خودش یه عرقگیر با یه شلوارک تنش بود که با همونا هم موند. من اومدم واسه اینکه بگم دارم کمکش می کنم دستشویی ای که تو اتاق خوابمون بود و عموماً مورد استفاده قرار میگیره رو شستم. کفش دخشا پاشیدم و همه جاشو شستم. اومدم دیدم عشقم روی میز میوه شسته گذاشته،‌ آجیل آماده کرده،‌ واس دوست جونش انار دون کرده،‌آب میوه و بشقاب و ... همه چی آماده کرده. من تو اتاق بودم که یهو دوستمون از راه رسید،‌ اومد بالا ،‌عشقم داشت با تلفن صحبت می کرد،‌من با دوست جونمون روبوسی کردم و دست دادم (تنهای تنها کسی که میتونه با من روبوسی کنه و دست بده، همین دوست جون عشقمه،‌ چون این دوست جون تنها کسیه که با عشقم همدیگرو خیلی دوست دارن و همه زندگیشونو با هم در میان میذارن. اینا رو ق بلاً گفته بودم.) عشقمم اودو دست داد و روبوسی کردن. رفتیم نشستیم سر میز و شروع کردیم به حرف زدن و خندیدن. عشقم و دوست جونمون هی گریز می زدن و از کاراشون حرف می زدن و من هی ساکت می شدم ! ولی خودشون هی می گفتن از کار حرف نزنیم. کلی بهمون خوش گذشت. . . دوست جونمون اناری که عشقم دون کرده بود و می خورد. منم کم کم خرمالو و موز خورد کردم و تو بشقاب چیدم و گذاشتم جلوشون که بخورن. البته دوستمون خیلی کم خورد!!! و بقیش موند.تازه اون دستشویی ای که من شسته بودم نرفت! من و عشقم میدونیم چرا!‌عشقم گفت: میبینی دوت نازنینم چقدر با حیا است!  ساعت 7:30 دیگه باید می رفت. عشقم دوست داشت می موند پیشش ولی اون کار داشت و باید می رفت. بعد از رفتنش،‌ عشقم به من گفت که امشب تو هم باید زودتر بری خونه! به آژانس زنگ زد و گفت که سر ساعت 8 ماشین دم خونش باشه!‌ اهه اهه اهه!‌ بعد از رفتن من،‌ عشقم نشست و بقیه قهوه تلخ و دید. میوه هایی که من پوست گرفته بودمم خورد و خونشو تمییز کرد.

عشقم وقتی من رفتم بهم زنگ زد و توی راه هم باهم کلی حرف زدیم.

مثل همیشه،‌یه روز خیلی خیلی خوب با عشقم سپری کردم.  .  .

خیلی خیلی خیلی دوست دارم نازنینم.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/9/1:: 10:27 عصر     |     () نظر

 جمعه 28 آبان 89

همه این مطلب از زبون عشقم نوشته شده و من بدون هیچ تغییری اونو اینجا گذاشتم. فقط ببینین خدائیش عشقم قشنگتر می نویسه یا من !!! معلومه که عشقم. راستشو بگم حتی طرح نوشتن وبلاگ پیشنهاد عشقم بود،‌خودش یادم داد چکار باید بکنم!‌ آخه عشق من همه چیو در حد اعلاء میدونه،‌ اما من چی؟؟؟ {موی بلند،‌روی سیاه ،‌ناخن دراز ! واه واه واه واه !}

خواهش میکنم خوب بخونین و ببینین که عشق من چه قدر مملو از احساساته و چه اندازه منو دوست داره!

امروز بیخوابی به سرم زده بود و از ساعت 5:30 که واسه نماز بیدار شده بودم دیگه خوابم نبرد که نبرد. پا شدم دوشی گرفتم اصلاحی کردمو به سمت شرکت راهی شدم
با یکی از دوستان که خونش نزدیک خونه ماست تو محل کار اون (که از محل کار من 50 دقیقه ای فاصله داشت )جلسه ای داشتم ، بهش اس ام اس دادم که اگه راه نیفتاده جلسه رو در محل کار من برگزار کنیم ...... که این طرفند نگرفت ، علت این همه خساست و صرفه جویی در وقت این بود که امروز میخواستیم با جیگرم زودتر از همیشه بریم خونه من
 
آخه همیشه ساعت 1:30 با جیگرم قرار داریم ولی امروز که سر من خلوتتره قرار بود دیگه از حدود 8:30 - 9 با هم باشیم . منم دیگه دل تو دلم نبود و شب تا صبح داشتم به فردا فکر میکردم . . . . . القصه بعد از نگرفتن طرفند مذ کور به سمت شرکت راهی شدم . تو راه که بودم هنوز هوا روشن روشن نشده بود (از گرگ و میش کمی روشن تر بود ولی کامل کامل روشن نبود) و نور آفتاب به طرز زیبایی روی کوههای شمال تهران نشسته بود . همینطور که خیابون رو به سمت بزرگراه اصلی میومدم یه دفعه خورشید رو دیدم که به زیبایی از کنار برج میلاد در اومده بود . داشت میومد بالا و هنوز خیلی جون نداشت ، منکه همیشه دوربینم همراهمه سریع دست به کار شدمو چند تا عکس خشگل از اون منظره بینظیر انداختم و به راهم ادامه دادم . وقتی افتادم تو اتوبان همت ، کوهها خیلی بهتر دیده میشدند . نورضعیف آفتاب به زیبایی  روی کوهها و درختها افتاده بود وزیبایی رنگ کوهها و درختا رو صد چندان کرده بود . تا به حال اینهمه زیبایی رو یکجا ندیده بودم ، البته دراتریش وسویییس مناظری به مراتب خشگلتر هم دیده بودم ولی اونجا زیاد به دل آدم نمیشینه چون همیشه مرغ همسایع غازه . مع الوصف . . . ازدیدن اون همه زیبایی بغض در گلوم جمع شد و با خودم فکر کردم : مگه ما چه کار مهمی انجام دادیم که لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو داشته باشیم؟؟؟ چه کردیم؟؟ دست کیو گرفتیم؟؟؟ خیرمون به کی رسیده؟؟؟ کدوم گرسنه رو سیر کردیم ؟؟؟ دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بغض تبدیل به قطره های اشک و بعدش تبدیل به های های گریه شد . اصلا انگار همه غمهای عالم تو دلم جمع شده و گریه ول کن نبود . ولی حال خوبی بود احساس خوبی داشتم و در عین گریه خیلی غمگین نبودم ، یه غم خاصی بود همراه با شادی و قدرشناسی . انگار داشتم قدر خدا جونم روبیشتر میفهمیدم . (آخه میدونی جیگرم ، من خدا جونمو خیلی دوسش دارم و خیلی وقتا بی پرده و دستوری و خودمونی باش حرف میزنم . خیلی وقتا هم که کارم اساسی گیره سرش داد میزنم و بهش امرونهی میکنم . آره باور کن جیگرم من خیلی وقتا با خدا جونم دستوری حرف میزنم .البته این واسه وقتاییه که دلم خیلی شکسته . آخه خدای گل من ، منو درک میکنه و میدونه که خیلی بی جنبه و بی ظرفیتم . میدونه وقتی قاطی میکنم هیچی حالیم نیست به همین خاطر وقتی من قاطی میکنمو سرش داد میزنم اونم هیچی بهم نمیگه و سرشو میندازه پایین و هر دستوری بهش میدم سرسه سوت اطاعت میکنه . بعد که من حالم خوب میشه و عقلم میاد سرجاش تازه میفهمم که چه غلطا که نکردم . یه بار بعد از اینکه قاطی کرده بودم ، اونم تمام دستوراتمو اجرا کرده بود با مظلومیت خاصی بهم گفت : آهای هیچ میدونی خیلی خری؟؟؟؟ منم که دیدم خراب کردم بهش گفتم : آخه گل من ، جیگرمن ، نازمن تو از یه خر چه توقعی داری؟؟؟؟؟ و دوتامون زدیم زیر خنده ، حالا نخند کی بخند . . . . ولی در بین خنده هاش ، زیر چشمی داشتم می پاییدمش ببینم از ته دل میخنده یا نه؟؟؟؟ دیدم آره از ته ته ته دلش داره میخنده و انگار نه انگار که اونهمه من سرش دادوبیداد کرده بودم . میبینی چه خداگلیی دارم؟؟؟؟ بیچاره همشو فراموش کرده بود) القصه ، داشتم میگفتم احساس میکردم که دارم قدر خداگلیمو بیشتر حس میکنم . این بود که دیگه گاز گریه رو گرفتم و یه شکم سیر سیر گریه کردم . در همین حین جیگرم اومد تو ذهنم . آره اگه من لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو ندارم عوضش جیگرم که داره . آره جیگرم لیاقتش خیلی خیلی بیشتر از این حرفاس . اصلا شاید خداگلم به خاطر این جیگرمه که اینهمه به من لطف داره و همون جا دوباره رفتم تو فاز قاطی پاطی و به خداگلم دو سه تا از اون دستورای آب ونونداردادم . از خداگلم خواستم هرچه سریعتر(به اینجا که رسیدم سرش یه داد اساسی کشیدم) تمام مشکلات جیگر منو حل کنه . (آخه جیگرم چند وقته که خیلی مشکل داره و هرروز یه مسئله جدید واسش درست میشه) بعدشم یه اولتیماتوم بهش دادم . اونم طبق معمول چون میدید که من قاطیه قاطیم (ودلم هم بدجوری شکسته) سریع اطاعت امر کرد و گفت : ظرف همین چند روز تمام مشکلات جیگرت حل میشه .  با خیال راحت بروشرکت و به کارات برس و به جیگرت هم سلام برسون . منم آروم شدم و دیگه گریه رو تموم کردم . البته دیگه داشتم میرسیدم دم در شرکت و صورتم خیس خیس بود که سریع با دستمال کاغذی خشکش کردمو رفتم تو شرکت . . . . . . . . . بعدازظهر که با جیگرم بودیم خداگلم یه اس ام اس داد(خطش ایرانسله وهیچکی شمارشونداره) که یکی از مشکلات جیگرتو حل کردم و الان از طریق برادرش بهش خبر میدم . منم اصلا به روی خودم نیاوردم . نیم ثانیه بعدش برادر جیگرم بهش زنگ زد و گفت : جواب سی تی اسکن مامان رو گرفتیم و مشکلی نداره . . . . . . . . . . . دیدی چه خداگلیی دارم جیگرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

اینم چت کردنمون بعداز نوشتن مطالب بالا توسط عشقمه که البته تا این وقت شب رفته بود محل کارش که واسه من ماجرای امروز صبحشو بذاره!

من اومدم تو چت و همون اولش گفت که ایمیلو فرستاده! ایمیلشو گرفتم و شروع به خوندن کردم، زدم زیر گریه! حالا مگه گریه من بند میاد!‌ دوباره رفتم تو چت و تا آخرش همینطور گریه کنان ادامه دادم! 

عشقم رفت خونه، ‌توی راه همش حرف می زدیم و قربون صدقه هم می رفتیم. رسید خونه و ما همچنان حرف می زدیم. می خواست بره دسشوئی،‌ به من گفت : یه شکم سیر گریه کن تا من بیام!

قطع کردیم و من حسابی و با صدای بلند گریه کردم! دوباره زنگ زد و گفت : دیگه بسه عزیزم! 

کلی حرف زدیم و عشقم رفت که بخوابه. من دیرتر خوابیدم ولی بازم کلی گریه کردم !!!!! نمیدونم واقعاً چرا ولی خیلی دلم گرفته بود.

راستی این عکسه یکی از عکسهاییه که عشقم امروز صبح گرفته بود.

 

me  : Baran

  mm:  salam jigaram
ie  email vasat ferestadam
ghazieie emruze
albate faghat gerie
ehe ehe kojaii??
 
me:  SALAM  nazam,
fadat besham  man, ehehehehehe !!! to koja boudi?
 
mmfadat sham dashtam ino mineveshtam
tulani shod . raftam tu hes
aval ono bekhun baad michatim
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh

 
me:  ok eshgham, hamin hala mikhunamesh
 mm:  jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
 
me:  ok nazam
 
Sent at 10:30 PM on Friday
 
me:  elahi ghorbounet besham nazaninam

 mm:  chetor bud ?????
 
me:  hamasho khundam, az hamun lahze ke to boghz kardi

 man zadam zire gerye ghorboune inhame ehsaset beram 
 mm:  jigaram dg mikham beram . chand min dg mizangam
 
me:  are eshgham , motmaenam ke be doaye emrouz sobhe to bud ke khabare khubi shenidam
ok fadaye cheshat besham man, hamin hala mizaramesh tu blog
 mm:  na az doaie man nabud . az lotfe khodagolam bud
 
me:  in chatemunam ziresh
 
mm:  wow nice
juuuuuuuunnnnnaaaammmmmm
 
me:  fadaye to va fadaye KHODA GOLET besham man

   me:  eshghe mani
hanuz geryam band nemiad
 
mm:  "khoda gol" nist azizam "khodagole" fasele nadare
mmmmmmmmmaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
mikhai vakile maskhirit besham bekhandi??
 
Sent at 10:41 PM on Friday
 
mefadat sham. . . .akhe gusfand ke nistim tu biabun velemun koneh mm:  ei juuunnam
kar nadari ???
mizangam

 
me:  to hamejure vakil o vasi o zabune man bashi, man hich moshkeli nakhaham dasht eshgham
boro fadat sham. montazere sedaye nazaninet mimunam
 
mm:  fadat besham nazam

jigare mani . bbbbyyyyeeeeeeeeeeeeee
bbbbbbbbbboooooooooooooooooossssssssssssssssssss
 
memmmmmmaaaaaaaaaacccccccccccccccchhhhhhhhhh
bye azizam

 

عکاسی شده توسط عشقم

mm  : eshgham



نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/27:: 10:47 عصر     |     () نظر

عشقم امروز (پیرو حرفهای تلفنی مون و مهمونی اون شب، اس ام اس داد : غیر از ا... دوست بسیار عزیزم، هیچکس هیچکس حق نداره تو رو نگاه کنه.

و بعد ادامه داد: دیگه از این به بعد ماهی نمیخوریم، کله پاچه هم همینطور . . .

همچنان اس ام اس میداد: تو شرکتتون هم دیگه نباید ماهی بدن! بگو جایگزین کنن!!!

الهی قربونت بشم نازنینم،‌عمرم،‌عزیزم.

 آخه عشقم منو بی نهایت دوست داره!



نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/22:: 10:7 عصر     |     () نظر

سلام عشقم،

امروز روزمو با یه دنیا بوسه عاشقانه شروع کردی،  امروز مثل همیشه همش از عشق و دوست داشتن و ... گفتی واسم نازنینم! امروز که بهم زنگ زدی،‌ آهنگی که خیلی دوسش دارم- یعنی هردومون دوسش داریم-(shery shery lady) واسم گذاشتی و هردومون با هم گوش کردیم!

اما امروز روز خوبی واسه من نبود... خودت میدونی چرا؟ تقریباً واست گفتم . . .

ولی من خیلی بهم ریخته بودم. از صبح  اینطوری نبودم ولی هر بار یه ماجرایی پیش اومد که بیشتر بیشتر به هم ریختم.

باور کن انقدر بی حوصله و کم تحمل شدم که حد نداره!‌ می خوام یه روز که از صبحش با همیم،‌یه عالمه، مفصل حرف بزنیم، ‌بعد من سرمو بزارم رو شونه های قشنگ و آرامبخشت و حسابی گریه کنم.

عزیزم، ‌ببخشید امروز با جسته گریخته گفتنهام،‌ تو رو هم ناراحت کردم، ‌(منظورم از غروب به این طرفه) میدونم  که خیلی حرفا رو نباید بزنم، ‌ولی دست خودم نیست!‌

یه وقتایی ،‌یه حرفایی ،‌ مثل حناق می شه می مونه تو گلوم!  نمیدونی، بیش از آنچه بنویسم،‌ گریه کردم. . .

عشق من ،‌خیلی دوست دارم. خیلی بیش از آنچه خودم بتونم تصور کنم.

دلم نمی خواد هیچ وقت هیچ وقت،‌حتی یه لحظه تو رو برنجونم. مرسی که اینهمه سنگ صبور منی . دلم واست تنگ شده. کاش میدونستی چقدر ؟؟؟؟؟؟؟ اگه میدونستی چقدر امشب بهت احتیاح دارم،‌تا نیمه شب باهام حرف می زدی!

فدای چشمای نازنین تو بشم من عشقم. کاش این لحظه ها که غمگینم،‌مثل لحظه های با هم بودنمون مثل برق بگذره.

می بوسمت هر لحظه . . .


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/22:: 10:3 عصر     |     () نظر

 

چله نشین تو شدم
نبض زمین تو شدم
مردهء بی دین همه
زنده به دین تو شدم

به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم

بی بال و بی پر در سفر
از هر چه سایه خسته تر
هر خط آخر پشت سر
تا اولین تو شدم
من بهترین تو شدم

ای حس از بر شدنی
ای خط به خط نوشتنی
در زنگ از خود رد شدن
صد آفرین تو شدم

 


ای تو همیشه سفری
از همه ام بی خبری
من که به کوچه می زدم
خانه نشین تو شدم
خانه نشین تو شدم


به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم

بی بال و بی پر در سفر
از هر چه سایه خسته تر
هر خط آخر پشت سر
تا اولین تو شدم
من بهترین تو شدم
به جرم بی ستارگی
شب همه شب به سادگی
کشته شدم زنده شدم
ستاره چین تو شدم

« گوگوش »



نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/19:: 10:20 عصر     |     () نظر

 

سلام نازنینم، می خوام چند تا از اس ام اسای اینروزامونو بنویسم تا همه بخونن ، شایدم بخوان ازشون یاد بگیرن و واسه عشقای خودشون بنویسن:

چند روز پیش، عشقم شارژ ایرانسلش داشت تموم می شد، یه اس ام اس بهم داد که:

سلام نازنینم، 2 تا اس ام اس دیگه شارژ دارم خوشگلم، هممه موجودیمو میخوام فقط قربون صدقت برم.

-میشه امروز بریم بیرون عزیزم؟ فقط یه ساعت ! منتظرم بهم زنگ بزنیا !!!

- قرار شد من همه موجودیمو قربون صدقت برم عزیزم؛ بزنگ جیگرم!

 

* * * * * * * * * * * * * * *

 

یه بار دیگه که سرکارش بود، منم تو شرکت خودمون سر کارم بودم، واسم نوشت:

ای جونم جیگرم، نمیدونی چقدر دوست دارم بگیرمت تو بغلم و محکم فشارت بدم نازنینم! . . . بوس بوس بوس . . .

منم تا اونجا که بلد بودم: فدات بشم عشقم، نازنینم، جیگرم، قربونت برم، . . .

 

 

* * * * * * * * * * * * * * *

 

 

و امروز، چون احتمالاً قرار جمعمون کنسله! (چون من کمی کسالت دارم و شاید قرار این هفته کنسل بشه (اهه اهه) .........)

 واسش نوشتم: اهه اهه اهه، دلم میخواد همینجوری بزنم زیر گریه! نمیدونم واسه چی؟؟؟

و عشقم تو جواب نوشت: قرارمون بود که این هفته همدیگرو نبینیم دیگه! پس هی نگو اهه اهه اهه که من هوایی بشم!!!

گفتم: همین الان بهت زنگ می زنم، باید جواب بدی! (گفته بود سر جلسه است و نمی تونه بهم زنگ بزنه!)، والا هی اهه اهه اهه می کنما !

جواب نوشت: آخ جون، پس منم جواب نمی دم. . .

بعدشم یه اس ام اس دیگه داد که: من مثل بچه می مونم،‌ وقتی میگی قربون چشمای بادومیت بشم،‌میگه من بادوم می خوام!‌ بچه ها اینطورین دیگه! حالا مگه من بچه تو نیستم؟؟؟ من اهه اهه اهه میخوام . . . یالا . . . والا میرم تو خیابون گریه می کنم به همه بلند بلند میگم که مامانیم نمیخواد منو ببینه و منو بغل کنه و بوس کنه!!!‌حالا جمعه حتماً‌باید بیای پیشم اهه اهه اهه . . .  (البته بخشی از اینا رو تلفنی گفت)

منم گفتم : نه عزیزم!‌نه کوچولوی نازنینم، نباید گریه کنی و آبروی مامانی رو ببری!‌خوب؟؟؟

گفت: پس باید بیای پیشم و منو بغل کنی و محکم محکم ببوسی !

 

* * * * * * * * * * * * * *


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/18:: 9:28 عصر     |     () نظر

سلام عشقم،‏

 

خسته نباشی، دیشب خیلی وقت نکردم برات زیاد بنویسم، فردا جبران می کنم نازنینم.

 

از پیامهای خوشگلی که واسم گذاشتی، مرسی نازم! کلی حال کردم ! فدای تو بشم من.

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/15:: 10:26 عصر     |     () نظر

سلام نازنینم،

اهه اهه اهه، زنگ زدی من دستم بند بود، بعد هی که زنگیدم جواب ندادی!!! میدونم امروز دعوام می کنی!!! اهه اهه اهه !

بزار همه بدونن که تو دیشب صدای منو نشنیدی و خوابت برد!

من ولی تا نیمه شب بیدار موندم تا یه کم بلاگم و اصلاح کنم !

دوست دارم نازنین قشنگم! باور کن دیشب نزدیک بود گریه کنم که نشد باهات حرف بزنم!

 

فدای تو بشم،‌ولی قول بده از این به بعد اگه با من صحبت نکردی،‌اصلاً نخوابی!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/15:: 10:17 عصر     |     () نظر
   1   2   3      >