سلام،امروز 9 آبان 89،روز یکشنبه است. عشقم از صبح زود کلاس رفته و من موندم و یک دنیا انتظار که قبل از کلاسش بهم زنگ بزنه!ساعت 8:05 بالاخره زنگید! در واقع الان باید سر کلاس باشه!امروز تنبلیش گرفته و تا دیروقت خوابیده!
-سلام علکم . . . عشق من امروز چطوره؟
- خوب خوبم . . .
.
.
.
رفتم سر کارم، صبح خیلی زود یه اس ام اس براش فرستاده بودم : «سلام عشقم،خوبی فدات شم؟ بارانت چشم به راهست که بیایی. دلتنگ می نشینم تا صدای پرحرارتت، یخ افکارم را به باران مبدل کند . . . »
خدائیش شما نفهمیدین اینا یعنی چی؟؟؟
میدونید نازنینم چی برام جواب فرستاد؟
«عزیزم 4 بار اس ام اس تو خوندم ولی هیچی نفهمیدم . . . احساس می خوای فقط احساسات فرانس!»-استفاده از تکه کلامهای قهوه تلخ البته با کمی تغییر کلمات-
منم واسش اسپانیولی نوشتم:«گربررر....» و به ترکیه ای:«سنی سویوروم،بنیم عاشکیم»
(البته اسپانیولی ما داستان داره ها. . . ،سر فرصت واستون میگم.)
و یه چیز جالب دیگه امروز:
گفت که امروز میره آزمایشامو می گیره.
واسش اس ام اس دادم که :« عزیزم فقط روزای زوج هستن،خودم فردا میرم میگیرم. الهی فدای تو بشم من!»
جواب نوشت: «باشه عزیزم» !!!!
منم نوشتم: «چی باشه؟؟؟ اینکه من فدات بشم؟؟؟ خوب البته که فدای تو نازنینم میشم!»
خواست درستش کنه،نوشت:« نه،روزای زوج منظورم بود!»
و دوباره کلی قربون صدقه هم رفتیم.
گفتم اینارو ننویسم،. . . ولی عشقم اسرار داشت که همشو بنویسم تا واسمون خاطره بمونه!
کلمات کلیدی:
با سلامی گرم
با درودی پاک می آغازم این پیغام را
روزگارت بی که با من بگذرد خوش باد!
ای طلائی رنگ
ای تو را چشمان من دلتنگ
راستی من از کدامین راز با تو پرده برگیرم
من که چونان کودکی دلباخته بازیچه اش را، بی تو غمگینم
تو بدانی آسمان دیدگانم را نه ابری جز به رؤیای تو آکنده، چه خواهی کرد؟
قلبت آیا مهر با من هیچ خواهد داشت؟
چشمت آیا راست با من هیچ خواهد گفت؟
کاش با من مهربان بودی
ای طلائی رنگ
ای تو را چشمان من دلتنگ
زندگی را با ترنم های رنگین نگاهت بسته می بینم
با من آن رامشگران را آشتی فرمای
تک درختی دور و تنها مانده ام ای باد کولی پای
با من از گلگشت زرین بهاران مژدگانی ده
من تو را بانوی قصر پر شکوه عشق خواهم کرد
ای طلائی رنگ
ای تو را چشمان من دلتنگ
عشق ما چون هیمه ای افسرده اما گرم
با نیفسرده فروغی زیر خاکستر
انتظار کنده های خشکتر را می کشد بی تاب
یک نفس ای باد کولی پای
دامن پرچین و مهر افزای خود بگشای
تا که آن را پر ز بار شعله های عشق گردانیم
من ستبر شانه هایم را به خرمنهای آتش وام خواهم داد
ای طلائی رنگ
ای تو را چشمان من دلتنگ
من غرور بس گرانم را که بر نیلی غبار آسمانها می تکاند بال
چون شکسته پر عقابی پیر
در حصار چشمهایت بنده ی لبخنده ای
کردم
من نگاه مهربانم را که از اعماق قلبم ریشه می گیرد
شادمانه تا به صبح انتظارت می دوانم گرم
تا کدامین پنجه بگشاید قبای صبح آن دیدار
عشق من
تا نامه ای دیگر
خداحافظ
کلمات کلیدی: