• وبلاگ : حرفها و خاطره هاي من و عشقم
  • يادداشت : خاطره كرج 2
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ماهي كوچولوووو 

    واي خداي من

    عجب شانسي اورديد بچه ها

    لعنت به حسن ....

    بازم خدا رو شكر

    خوب منظورش اين بود كه به مديرش زنگ زده( كه ازش خوشش نمياد لابد چون بداخلاقه) و گفته امروز حالم بده و نميتونم بيام

    راس راسكي هم حالش بد بوده ديگه