روزي من و خدا در ساحل دريا قدم ميزديم .
در پشت سر ما دو جفت پا روي ماسه ها ديده ميشد.
و من با او در افق، صحنه هاي مختلف زندگي ام را به نظاره نشسته بودم.
اما در لحظات سخت و طاقت فرسا متوجه شدم که تنها يک جاي پا روي ماسه هاست !!؟
از خدا پرسيدم: چرا در اين لحظات و در اوج نياز، تنهايم گذاشتي؟
گفت:در اين لحظات، به اين دليل تو تنها يک جاي پا ديدي که من تو را بر شانه هايم حمل مي کردم
در جواب آقا پدرام گل:
"و نحن اقرب اليک من حبل الوريد"
آقا پدرام گل : خدا خودش وعده داده که "من از رگ گردن به شما نزديکترم" و مطمئن باش که وعده الهي درست و دقيقه و مو لاي درزش نميره "ان وعدالله حق" در ضمن نحوه حضور خدا در زندگي ما آدما با نحوه حضور ما در زندگي يکديگه خيلي متفاوته . . . . .
سلام آقا پدرام
فرمايش شما را بهيچوجه قبول ندارم . به قول پائولوکوئليو "خدا هميشه با ماست ، اين ماهستيم که در مواقع خطر دستانمان را از دستان خدا رها ميکنيم"
از اينکه سر زديد ممنونم
http://kurosh2569.blogfa.com/" اين چه خدايي است كه در موقع نياز آدمي، يا سكوت ميكند و يا تشريف حضور ندارد. قرن ما را بايد قرن ترس ناميد، ترس از دولت، ترس از خدا، ترس از صاحبكار، ترس از پليس، ترس از همنوع، ترس از جامعه، ترس از بازجو، ترس از زمان حال، ترس از زمان آينده، ترس از خود، ترس از روز قيامت، و ترس از همسر. (ژان پل) "
با سلام...وب جالبي داري..وقت کردي بهم يه سري بزن شايد خوشت اومد..اخه همه ميگن من همه چيز تو وبم دارمخرد نگهدارت تا بعدمنتظرم...نظر يادت نره