سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روز قیامت سه تن شفاعت می کنند : پیامبران، سپس دانشمندان و پس از آن شهیدان . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
حرفها و خاطره های من و عشقم

 

امروز یه جور بخصوصی سرحالم! از خواب که بیدار شدم اینطور نبودم ولی از وسطای راه اینطوری شدم . . .  وقتی رسیدم شرکت، احساس سبکی خیلی زیادی کردم. . . .  نمیدونم . . . . 

چند روز پیش یه cd واسه ماشین زدم . . . آهنگهاشو انتخاب نکرده بودم . . . همینطوری چند تا فایل که توی کامپیوتر داشتیم ، اضافه کردم و یه MP3 زدم. همه چی داره از شاد و غمگین و قدیمی و جدید و حتی نوحه!!!!!! 

یه جایی از مسیر شرکت که بودم، خسته از رادیو به ظبط شیفت کردم. یکی دوتا آهنگ که گذشت، یهو صدای یه خانوم بود که داشت همینطور از خوبی و بزرگی و مهربانی خدا واسه یه جماعت حرف میزد . . . واسم جالب شد . . . صداش خیلی محکم و قوی بود و مثل زنهای منبر نشین حرف میزد . . . بعد شروع کردن دعای جوشن کبیرو باهم خونی زنهای دیگه خوندن!!!!!!! خیلی خیلی عجیب بود . . . . حرفهای زنه خیلی زیبا بود . . . من دعای جوشن کبیرو خیلی دوست دارم . . . شاید بین دعاهای کتابی اینو از همه بیشتر دوست دارم و به جز این هیچوقت دعای دیگه ای نمیخونم . . . حتی تو مکه فقط قرآن میخوندم و هیچ هیچ هیچ دعای دیگه ای نخوندم!!!! 

آسمون خیلی زیبا جلو چشمام متجلی شد! یه نور خیلی خیلی زیاد از لابلای ابرها درومد. تا چند دقیقه پیش یه کم بارون اومده بود . . . ناخوداگاه اشکام سرازیر شد . . . منم باهاشون میخوندم.  دلم میخواست نرسم و همینطوری ازین کلام زیبا که همه وصف نامها و صفات خداوندگار هست بخونم . . . خدایا چه حالی داشتم!!!! یه آن شروع کردم به تقدیر و سپاس و عمیق عمیق شکرگذاری از خداگلم! من کجا لیاقت اینهمه زیبایی رو دارم!!!! کاش عکس مینداختم . . .  انقدر تو حال خاصی بودم که دلم نمیخواست هیچ کار دیگه ای بکنم! یاد "آفتاب- خدا - گریه" افتادم . . . . یاد حرفهایی که تو اون متن بود!!! یاد اونروز . . . . اونروزا مامانم تازه سکته کرده بود و من خیلی افسرده بودم . . . فکر کنم اونروزو با جزئیاتش یادمه! لحظه ای که ........ چه حرفهاشو زیبا نوشت. . . . باید پیداش کنم و دوباره و چند باره بخونم . . . . اونروز اون منو لایق اینهمه زیبایی میدونست!!!!!! میگفت به خاطر منه که زندگی اینهمه زیباست . . . . .! یاد اونروزها بخیر . . .  خداروشکر  . . . الان هم دورادور اگرچه باخبر میشم، ولی زندگی هردومون خوبه . . .  و هردو داریم روزهای خاصی را طی میکنیم . . . . الهی قربونت برم خدای زیبائیهایم، یادمه کوهها ، درختها و نور آفتاب به زیبایی روی آنها متجلی شده بود . . .  یادم نیست برف هم اومده بود یا نه!!! ولی امروز چه نور زیبایی به سپیدی این کوهها تابیده بود . . . 

انگار 1 ساعت طول کشید . . . . خیلی عجیب بود . . . . با خودم فکر کردم من از کی اینهمه عاشق این کلام عربی و این دعاهای کتابی شدم . . . به خانوادم فکر کردم . . . . آره  . . . من عوض شدم . . .  از همون زمان .... البته نه بلافاصله بعد از نماز خون شدن . . . .

کلی خدارو شکر کردم . . . گریه امان نمیداد حتی خدارو صدا کنم . سرعتم متوسط بود و شیشه های کثیف از بارش باران، منو احاطه کرده بود تا جلب توجه نکنه! دلم نمیخواست هیشکی منو ببینه! و این حسو داشتم که هیشکی منو نمیبینه و راحت راحت با خداگلی نازنینم دردل میکردم . . . . که رسیدم!!!!!!! حالم گرفته شد! اگه وقت داشتم میرفتم کنار پارک بالا و بازهم کمی تو همین حال و هوا میموندم . . . . 

چند سالی بود جوشن کبیرو به همراه بابا و مامان میخوندم . . . ولی امسال . . . شب قدرهای امسال . . . نخوندم! نشد! همش حالم بد بود یا!!!!!!! نمیدونم سرم با کارای متفرقه مشغول بود . . . . .  

احساس میکنم همیشه یه پالتو سنگین رو دوشم بود که الان گذاشتمش کنار . . . یا دارم روی ابرا راه میرم . . . . .

مطمئنم این یه نشانه خیلی خیلی خوب و مخصوص از سمت خداگلیم بوده و منتظر نتیجه خیلی خیلی خوب و مخصوصش هم هستم!

آره همین سبک شدن بهترین بهترین نشانه بود  . . .  اما اونروز . . . . یه خبر خوش بهم رسید .. . . . پس امروزم میرسه!!!!!!!!!!

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 91/9/22:: 9:0 صبح     |     () نظر