• وبلاگ : حرفها و خاطره هاي من و عشقم
  • يادداشت : جمعه 26 شهريور 89
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + m.a 
    سلام. خيلي قشنگ بوود
    + داش پري 
    جمش کن بابا
    پاسخ

    البته خداوند متعال، همه رو لايق نميدونه که طعم و زيبايي و از همه مهمتر موهبت عشق رو نصيب هر کسي کنه! به شما خرده نمي گيرم . . . اصلاً قادر به درک اينهمه زيبايي نبودي و نخواهي بود . . . خداوند به اندازه لياقت هر کس به آدما نعمتهاشو ارزاني مي کنه .
    + عشقت 

    ماماني پس از اين به بعد منم هرجا جيشم گرفت همونجا جيش ميکنم . 1 يا 2 هم نداره . . . . .
    + عشقت 
    عزيزم دماي هوا 13 درجه بود نه 3 درجه . در ضمن بگو که دماي هواي نور و رويان 30 درجه بود ولي اونجا 13 درجه . درضمن از جاهايي که خشک خشک بود و هيچ پوشش گياهيي نداشت و مثل بيابان بود هم ننوشتي نازنينم
    پاسخ

    نخيرم!‏خيلي سرد بود! 12 نبود،‏اگه ميگي 3 هم نبود!‏پس مي نويسم 9 درجه،‏خيرش و ببيني!!!!راست مي گي ،‍ اونم اضافه مي كنم. راستي خيلي وقته ببببببببببببببوووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم نكردي ها هيچ ميدوني؟؟؟