سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به یکى از یاران خود فرمود هنگامى که او از بیمارى شکوه نمود . ] خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند ، چه در بیمارى مزدى نیست ، لیکن گناهان را مى‏کاهد و مى‏پیراید چون پیراستن برگ درختان ، و مزد درگفتارست به زبان ، و کردار با گامها و دستان ، و خداى سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک بنده هر بنده را که خواهد به بهشت درآورد . [ و مى‏گویم ، امام علیه السّلام راست گفت که در بیمارى مزد نیست ، چه بیمارى از جمله چیزهاست که آن را عوض است نه مزد چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتى است که از جانب خدا بر بنده آید ، چون دردها و بیماریها و مانند آن ، و مزد و پاداش در مقابل کارى است که بنده کند ، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأى رساى او اقتضا کند آن را بیان فرمود . ] [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

سلام . . . .(من بارانم)

امروز 24 شهریور 1390 ، دقیقاً 2 ساله که من یه زندگی جدید پیدا کردم . . .  

البته در طی این 2 سال چند بار دیگه حال و احوالم متحول شد . . . . 

2 سال پیش در چنین روزی سر کوچه شرکت قرار داشتم تا یه فرستاده الهی بیاد دنبالم و منو با خودش ببره ... سرکوچه شرکتمون ساعت فکر کنم 4 منتظرش بودم. تا رسید سوار ماشینش شدم و سریع راه افتاد .... و من هرگز نپرسیدم کجا می ریم!!! کاش می پرسیدم نه؟ ولی من آنقدر اطمینان داشتم که واسم مهم نبود. هر جا میخواد بره بره . . .  به آخرش ... به امروز اصلاً فکر نمی کردم .... خودم کاملاً رها کرده بودم .... 

ای خدا . . . اصلاً به چنین روزایی فکر نمی کردیم. 24 شهریور 2 سال پیش، هنوز ماه رمضان بود و عشق.... روزه بود. من حتی نماز نمیخوندم . . . بقدری پوچ و تهی زندگی می کردم که حد نداشت . . .  تازه از اونروز ، زندگی آهنگ دیگه ای پیدا کرد . ... رنگ دیگه ای گرفت ... نور دیگه ای به خودش گرفت ... چقدر باهم رو درواسی داشتیم ! واسه افطار ناگت مرغ خریده بودیم . من تو مایکروفر اما خوب بلد نبودم درستش کنم و آنقدر که لازم بود خوشمزه نشد و و و . . . . . .

خدایا دارم دغ می کنم ... چیکار کنم ....

پارسال هم این موقع رفته بودیم شمال. . . بعد از تولد دوباره و سرشار .......... چقدر هردومون به اون سفر نیاز داشتیم ... بعد از اون همه دردی که کشیده بودیم. چه سفر بی نظیری بود (توی آرشیو خاطرات شمال می تونید همشو بخونید با جزئیات کامل. ببینید چقدر خدا دوسمون داشت . . . ) اولین سفری بود که باهم می رفتیم و من تو اون سفر نماز می خوندم . . . . صبح خیلی زود .... ظهر و شب. با چقدر . . . . 

خدایا کمکمون کن . التماست می کنم . بهتره چیزی ننویسم.تو بدونی بسه . . . .  . مگه نه؟؟؟ دیگه چه فرقی می کنه !!!! یه زمان بود که دلمون میخواست همه دنیا بدونن ما چقدر خوشبختیم .... حالا دیگه  . . . . . . . 

فقط بدون که همیشه اول و آخر همه دعاهامی . . . همه وقت و همه جا آرزو می کنم همواره خوشبختتیرین ، زیباترین و بی نظیرترین زندگی رو در کمال سلامتی، عشق و آرامش داشته باشی. به قول ترکها: " دنیادا نی-نئیم دمیاسان!"

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/6/24:: 9:35 صبح     |     () نظر