سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر گاه خداوند خیر بنده ای بخواهد، او را در دین آگاه می کند و راه راست را به او نشان می دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
حرفها و خاطره های من و عشقم

 جمعه 28 آبان 89

همه این مطلب از زبون عشقم نوشته شده و من بدون هیچ تغییری اونو اینجا گذاشتم. فقط ببینین خدائیش عشقم قشنگتر می نویسه یا من !!! معلومه که عشقم. راستشو بگم حتی طرح نوشتن وبلاگ پیشنهاد عشقم بود،‌خودش یادم داد چکار باید بکنم!‌ آخه عشق من همه چیو در حد اعلاء میدونه،‌ اما من چی؟؟؟ {موی بلند،‌روی سیاه ،‌ناخن دراز ! واه واه واه واه !}

خواهش میکنم خوب بخونین و ببینین که عشق من چه قدر مملو از احساساته و چه اندازه منو دوست داره!

امروز بیخوابی به سرم زده بود و از ساعت 5:30 که واسه نماز بیدار شده بودم دیگه خوابم نبرد که نبرد. پا شدم دوشی گرفتم اصلاحی کردمو به سمت شرکت راهی شدم
با یکی از دوستان که خونش نزدیک خونه ماست تو محل کار اون (که از محل کار من 50 دقیقه ای فاصله داشت )جلسه ای داشتم ، بهش اس ام اس دادم که اگه راه نیفتاده جلسه رو در محل کار من برگزار کنیم ...... که این طرفند نگرفت ، علت این همه خساست و صرفه جویی در وقت این بود که امروز میخواستیم با جیگرم زودتر از همیشه بریم خونه من
 
آخه همیشه ساعت 1:30 با جیگرم قرار داریم ولی امروز که سر من خلوتتره قرار بود دیگه از حدود 8:30 - 9 با هم باشیم . منم دیگه دل تو دلم نبود و شب تا صبح داشتم به فردا فکر میکردم . . . . . القصه بعد از نگرفتن طرفند مذ کور به سمت شرکت راهی شدم . تو راه که بودم هنوز هوا روشن روشن نشده بود (از گرگ و میش کمی روشن تر بود ولی کامل کامل روشن نبود) و نور آفتاب به طرز زیبایی روی کوههای شمال تهران نشسته بود . همینطور که خیابون رو به سمت بزرگراه اصلی میومدم یه دفعه خورشید رو دیدم که به زیبایی از کنار برج میلاد در اومده بود . داشت میومد بالا و هنوز خیلی جون نداشت ، منکه همیشه دوربینم همراهمه سریع دست به کار شدمو چند تا عکس خشگل از اون منظره بینظیر انداختم و به راهم ادامه دادم . وقتی افتادم تو اتوبان همت ، کوهها خیلی بهتر دیده میشدند . نورضعیف آفتاب به زیبایی  روی کوهها و درختها افتاده بود وزیبایی رنگ کوهها و درختا رو صد چندان کرده بود . تا به حال اینهمه زیبایی رو یکجا ندیده بودم ، البته دراتریش وسویییس مناظری به مراتب خشگلتر هم دیده بودم ولی اونجا زیاد به دل آدم نمیشینه چون همیشه مرغ همسایع غازه . مع الوصف . . . ازدیدن اون همه زیبایی بغض در گلوم جمع شد و با خودم فکر کردم : مگه ما چه کار مهمی انجام دادیم که لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو داشته باشیم؟؟؟ چه کردیم؟؟ دست کیو گرفتیم؟؟؟ خیرمون به کی رسیده؟؟؟ کدوم گرسنه رو سیر کردیم ؟؟؟ دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بغض تبدیل به قطره های اشک و بعدش تبدیل به های های گریه شد . اصلا انگار همه غمهای عالم تو دلم جمع شده و گریه ول کن نبود . ولی حال خوبی بود احساس خوبی داشتم و در عین گریه خیلی غمگین نبودم ، یه غم خاصی بود همراه با شادی و قدرشناسی . انگار داشتم قدر خدا جونم روبیشتر میفهمیدم . (آخه میدونی جیگرم ، من خدا جونمو خیلی دوسش دارم و خیلی وقتا بی پرده و دستوری و خودمونی باش حرف میزنم . خیلی وقتا هم که کارم اساسی گیره سرش داد میزنم و بهش امرونهی میکنم . آره باور کن جیگرم من خیلی وقتا با خدا جونم دستوری حرف میزنم .البته این واسه وقتاییه که دلم خیلی شکسته . آخه خدای گل من ، منو درک میکنه و میدونه که خیلی بی جنبه و بی ظرفیتم . میدونه وقتی قاطی میکنم هیچی حالیم نیست به همین خاطر وقتی من قاطی میکنمو سرش داد میزنم اونم هیچی بهم نمیگه و سرشو میندازه پایین و هر دستوری بهش میدم سرسه سوت اطاعت میکنه . بعد که من حالم خوب میشه و عقلم میاد سرجاش تازه میفهمم که چه غلطا که نکردم . یه بار بعد از اینکه قاطی کرده بودم ، اونم تمام دستوراتمو اجرا کرده بود با مظلومیت خاصی بهم گفت : آهای هیچ میدونی خیلی خری؟؟؟؟ منم که دیدم خراب کردم بهش گفتم : آخه گل من ، جیگرمن ، نازمن تو از یه خر چه توقعی داری؟؟؟؟؟ و دوتامون زدیم زیر خنده ، حالا نخند کی بخند . . . . ولی در بین خنده هاش ، زیر چشمی داشتم می پاییدمش ببینم از ته دل میخنده یا نه؟؟؟؟ دیدم آره از ته ته ته دلش داره میخنده و انگار نه انگار که اونهمه من سرش دادوبیداد کرده بودم . میبینی چه خداگلیی دارم؟؟؟؟ بیچاره همشو فراموش کرده بود) القصه ، داشتم میگفتم احساس میکردم که دارم قدر خداگلیمو بیشتر حس میکنم . این بود که دیگه گاز گریه رو گرفتم و یه شکم سیر سیر گریه کردم . در همین حین جیگرم اومد تو ذهنم . آره اگه من لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو ندارم عوضش جیگرم که داره . آره جیگرم لیاقتش خیلی خیلی بیشتر از این حرفاس . اصلا شاید خداگلم به خاطر این جیگرمه که اینهمه به من لطف داره و همون جا دوباره رفتم تو فاز قاطی پاطی و به خداگلم دو سه تا از اون دستورای آب ونونداردادم . از خداگلم خواستم هرچه سریعتر(به اینجا که رسیدم سرش یه داد اساسی کشیدم) تمام مشکلات جیگر منو حل کنه . (آخه جیگرم چند وقته که خیلی مشکل داره و هرروز یه مسئله جدید واسش درست میشه) بعدشم یه اولتیماتوم بهش دادم . اونم طبق معمول چون میدید که من قاطیه قاطیم (ودلم هم بدجوری شکسته) سریع اطاعت امر کرد و گفت : ظرف همین چند روز تمام مشکلات جیگرت حل میشه .  با خیال راحت بروشرکت و به کارات برس و به جیگرت هم سلام برسون . منم آروم شدم و دیگه گریه رو تموم کردم . البته دیگه داشتم میرسیدم دم در شرکت و صورتم خیس خیس بود که سریع با دستمال کاغذی خشکش کردمو رفتم تو شرکت . . . . . . . . . بعدازظهر که با جیگرم بودیم خداگلم یه اس ام اس داد(خطش ایرانسله وهیچکی شمارشونداره) که یکی از مشکلات جیگرتو حل کردم و الان از طریق برادرش بهش خبر میدم . منم اصلا به روی خودم نیاوردم . نیم ثانیه بعدش برادر جیگرم بهش زنگ زد و گفت : جواب سی تی اسکن مامان رو گرفتیم و مشکلی نداره . . . . . . . . . . . دیدی چه خداگلیی دارم جیگرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

اینم چت کردنمون بعداز نوشتن مطالب بالا توسط عشقمه که البته تا این وقت شب رفته بود محل کارش که واسه من ماجرای امروز صبحشو بذاره!

من اومدم تو چت و همون اولش گفت که ایمیلو فرستاده! ایمیلشو گرفتم و شروع به خوندن کردم، زدم زیر گریه! حالا مگه گریه من بند میاد!‌ دوباره رفتم تو چت و تا آخرش همینطور گریه کنان ادامه دادم! 

عشقم رفت خونه، ‌توی راه همش حرف می زدیم و قربون صدقه هم می رفتیم. رسید خونه و ما همچنان حرف می زدیم. می خواست بره دسشوئی،‌ به من گفت : یه شکم سیر گریه کن تا من بیام!

قطع کردیم و من حسابی و با صدای بلند گریه کردم! دوباره زنگ زد و گفت : دیگه بسه عزیزم! 

کلی حرف زدیم و عشقم رفت که بخوابه. من دیرتر خوابیدم ولی بازم کلی گریه کردم !!!!! نمیدونم واقعاً چرا ولی خیلی دلم گرفته بود.

راستی این عکسه یکی از عکسهاییه که عشقم امروز صبح گرفته بود.

 

me  : Baran

  mm:  salam jigaram
ie  email vasat ferestadam
ghazieie emruze
albate faghat gerie
ehe ehe kojaii??
 
me:  SALAM  nazam,
fadat besham  man, ehehehehehe !!! to koja boudi?
 
mmfadat sham dashtam ino mineveshtam
tulani shod . raftam tu hes
aval ono bekhun baad michatim
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh

 
me:  ok eshgham, hamin hala mikhunamesh
 mm:  jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
 
me:  ok nazam
 
Sent at 10:30 PM on Friday
 
me:  elahi ghorbounet besham nazaninam

 mm:  chetor bud ?????
 
me:  hamasho khundam, az hamun lahze ke to boghz kardi

 man zadam zire gerye ghorboune inhame ehsaset beram 
 mm:  jigaram dg mikham beram . chand min dg mizangam
 
me:  are eshgham , motmaenam ke be doaye emrouz sobhe to bud ke khabare khubi shenidam
ok fadaye cheshat besham man, hamin hala mizaramesh tu blog
 mm:  na az doaie man nabud . az lotfe khodagolam bud
 
me:  in chatemunam ziresh
 
mm:  wow nice
juuuuuuuunnnnnaaaammmmmm
 
me:  fadaye to va fadaye KHODA GOLET besham man

   me:  eshghe mani
hanuz geryam band nemiad
 
mm:  "khoda gol" nist azizam "khodagole" fasele nadare
mmmmmmmmmaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
mikhai vakile maskhirit besham bekhandi??
 
Sent at 10:41 PM on Friday
 
mefadat sham. . . .akhe gusfand ke nistim tu biabun velemun koneh mm:  ei juuunnam
kar nadari ???
mizangam

 
me:  to hamejure vakil o vasi o zabune man bashi, man hich moshkeli nakhaham dasht eshgham
boro fadat sham. montazere sedaye nazaninet mimunam
 
mm:  fadat besham nazam

jigare mani . bbbbyyyyeeeeeeeeeeeeee
bbbbbbbbbboooooooooooooooooossssssssssssssssssss
 
memmmmmmaaaaaaaaaacccccccccccccccchhhhhhhhhh
bye azizam

 

عکاسی شده توسط عشقم

mm  : eshgham



نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/27:: 10:47 عصر     |     () نظر