سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه به نوایى رسید خود را از دیگران برتر دید . [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

یه بار دیگه میخوام یه خاطره ناب ناب از عشقم و خودم واستون بگم:

توی اون روزایی که عشقم خونه نگرفته بود، یعنی خونشو تحویل داده بود و دنبال یه خونه دیگه می گشت، ما آواره کوه و دشت و بیابون و . . . بودیم . . . مثل خیلی دیگه از دختر و پسرایی که جایی واسه باهم بودن و همدیگرو بوسیدن ندارن!!!!

اما ما یه جای خیلی خوب پیدا کردیم، جایی که از اول آشناییمون تا حالا خیلی وقتا اونجا رفتیم و خیلی خاطره ها داریم، یه کوه، یه کوهی که مثل سرخ حصار و کوهسار و .... ، مردم زیادی میرن اونجا ولی توی سوراخ سمبه هاش فقط میشه دختر پسرای جون و بی خانمان و دید! گفتم که، ما هم خیلی وقتا مثل همونا بی جا و مکان برای ابراز عشقمون می رفتیم.

ما تو پیچ و خمهای اون کوه قشنگ، توی ماشین خودمون، می گفتیم، می خندیدیم، ترانه می خوندیم، گریه می کردیم، دم افطار ماه رمضونا و شبای سرد زمستون، آش می خوردیم، چیپس و ماست موسیر می خوردیم . . . ( یه بار که عشقم 2 تا کاسه آش گرفته بود، گفت میخواد ببینه من چقدر قوی و آماده به عکس العملم(!!!) یهو با سرعت زیاد رفت و یه ترمز شدید کرد، انتظار نداشت، اما تمام آشا ریخت رو منو رو صندلی ماشینش! نه اینکه من همیشه خیلی قوی بودم، و هیچوقت حتی توی سینی رو هم کثیف نمی کردم، عشقم جداً باور نمی کرد که ممکنه اینهمه کثیف بشم! تقریباً روزای اول آشنائیمون بود و هردومون یه کم معضب بودیم! البته هردومون کلی خندیدیم که اون خنده ها را با دنیا عوض نمی کنم. طفلکی نازنینم انقدر دستپاچه و ناراحت شد، سریع پیاده شد، دستمالی که توماشین داشت برداشت و شروع کرد به تمییز کردن من! یه کم، بفهمی نفهمی تمیزتر شدم(!) گفتم باشه اشکال نداره عزیزم، حالا خونه یه چیزی می گم دیگه، بزار خوش باشیم. همونطوری رفتیم یه جایی که همیشه پیش خودمون میگفتیم ما اونجارو کشفش کردیم، (البته یه مسیر انحرافی خاکی با یه چاله بزرگ که هر ماشینی نمی تونست ازش رد شه! و پر از دست اندازبود، و فقط من. عشقم با عشق تمام میتونستیم بریم اونجا!) توی ماشین آشامون و خوردیم، یه کم همدیگرو بوسیدیم و یه کمی هم حرف زدیم، بعد عشقم منو تو یه آژانس گذاشت و هر کدوم رفتیم خونمون. البته ناگفته نمونه تموم روزایی که ما نیمه راه از هم خداحافظی می کنیم، تا خود خونه تلفنی حرف می زنیم. آخه ما که از هم سیر نمی شیم!حتی یه ذره هم از دلتنگیمون کم نمی شه! به قول خودمون: دلمون یه ذره هم از هم گشاد نمی شه! 

اهه اهه اهه ،‏نازنینم مگه نگفتی این روزا میریم اونجا و بادبادک هوا می کنیم؟؟؟ پس چرا امروز نرفتیم؟؟؟



نوشته شده توسط باران آسمانی 89/8/16:: 7:30 عصر     |     () نظر