سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را نادانى میانگارید ، و یقین خویش را گمان مپندارید ، و چون دانستید دست به کار آرید ، و چون یقین کردید پاى پیش گذارید . [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
میون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت
برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدراون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونیت به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیقه دست بی ریای من بود

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت
برای من شده عادت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/5/12:: 12:10 عصر     |     () نظر