تا حالا فکرکردی وقتی نتونی با واژه ها هم ، بغض هرگز نشکسته رو بشکنی ...
اون وقته که تو میمونی و فریاد اشکهات که برای شکستـن حصارشیشه ای دارن ثانیه شـماری میکنن ...
وقتی داری لـحظه هات رو با یه خیال آبی که داره روز به روز برات یه خاطره ی خاکستری میشه پرکنی ...
برات سخته از امید حرف بزنی ونقش یه آدم شاد رو بازی کنی ...
برات سخت ترمیشه وقتی دور و برت پرآدمهای مهربونی باشن که میخوان کمکت کنن اما تو نتونی حرف دلتو بزنی ...
سخته ببینی که دیگه خودت هم حوصله شنیدن دلتنگیهای دل تنهات رو نداری ...
و اونوقته که قلب سنگیت می مونه و بغضهای تلنبار شده ش که باید زیرغبار زمان ، رنگ خاطره رو به خودشون بگیـرند و مدفون بشن...
بغض من هیچ وقت نشکست ولی برایه اینکه تو راحت باشی ، گفتم دیگه بغضی ندارم ؛
و حالا با وجود گریه های هر شبم ، بازهم بغض ناگفته هام ، به گلوم سنگینی میکنه .
کلمات کلیدی: