نمیدونم اینروزها چم شده؟ اعصابم حسابی خورده؟ دنبال سکوت می گردم ولی همه دلشون میخواد متهمم کنن! همه چیو سرم خراب کنن! نمی فهمم چی شده!
عجب روزگاری گران محنت است
که بر مردگان زنده را حسرت است
باید خودداری کنم، به خاطر پدر مریض احوالم، مادر افسردم و همسر خوبم، خودداری می کنم و سعی میکنم آروم باشم و همه چیو تو خودم می ریزم . . . . ولی با اونی که درد دل میکنم . . . . . همش میگه : دنبال درد میگردی! درد تو بی دردیه! ..... و از این صحبتها . . . .
آره .... بی دلیل غمگین و خسته شدم! میگه : ادای افسرده هارو در میاری!!!!!!؟؟؟؟
مهم نیست، از این حرفات میگذرم! دل من مثل سیر و سرکه داره می جوشه! اشکام تموم نمیشه! و همش ظاهرمو حفظ می کنم . . .
شاید اونزمان منو میفهمید . . . . . . . . . . ولی امروز .................................!!!
دلم پر شده بود . . . دنبال یه شعر میگشتم که براش بنویسم که " با من دعوا نکن" ، نمیدونین!!!!! اولین مطلبی که گوگل پیدا کرد از همین کلبه قدیمی خودمون بود!!!!! یه پست که خیلی خیلی وقت پیش نوشته بودم: "عشقم با من دعوا نکن" . . . . .
حالم از این رو به اونرو شد !
کلمات کلیدی: