سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ مال از خرد سودمندتر نیست ، و هیچ تنهایى ترسناکتر از خود پسندیدن ، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن ، و هیچ بزرگوارى چون پرهیزگارى ، و هیچ همنشین چون خوى نیکو ، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن ، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن ، و هیچ سوداگرى چون کردار نیک ورزیدن ، و هیچ سود چون ثواب اندوختن ، و هیچ پارسایى چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام ، و هیچ زهد چون نخواستن حرام ، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن ، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن ، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایى و هیچ حسب چون فروتنى ، و هیچ شرف چون دانایى ، و هیچ عزت چون بردبار بودن ، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأى زدن . [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

همانطور که تو خاطره های قبل گفتم، پارسال چند ماهی بود که عشقم خونه تنهایی نداشت ! و گفتم که باعث و بانی این مسئله یه دوست دیگه ای به اسم حسن . . . بود که عشقم همیشه میگفت: لعنت بر حسن ... و جد و آبادش !

تو این روزا ما اما خوب، دلمون میخواست باهم باشیم! مثل همه عاشق معشوقای دیگه ! دنبال یه جای دیگه بودیم. یکی از دوستای عشقم، البته دوست دوستش، یه خونه داشت تو کرج! من اونجاهارو اصلاً نمی شناختم ولی بعدها به عشقم میگفتم که از کجا بریم !!!

یخورده زیاد خیابون پس خیابون بود . . . ولی عشق ما رو مستقیم به اونجا می برد. سر راه کلی خرید می کردیم: بستنی، چیپس، عسل-خامه-پنیر و شیر برای فردا صبحونمون و ... . هروقت می رفتیم اونجا یه شبو می موندیم ؛ خوب اینهمه راه ! نمی شه زود برگشت که ! ولی اون خونه هه خیلی کثیف بود، به دل هیچکدوممون نمی نشست، 2 تا اتاق خواب داشت و یه حال قشنگ. مدل خونه خوشگل بود ولی کثیف نگهش داشته بودن.  یه اتاقش مشرف به بالکن بود. اتاق دیگه که ما اغلب اونجا می خوابیدیم، دنج تر و البته گرمتر بود. رادیاتورو روشن می کردم و پرده هاشو میکشیدم. پرده! چه پرده هایی، عشقم یادته! مدلش که معلوم نبود چون یه تیکه اش پاره شده بود، از پایین جمع کرده بودن انداخته بودن بالای میله اش! عشقم میگفت شبیه دامن .... شده!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/9/9:: 6:48 عصر     |     () نظر