پنجشنبه 11 آذر 89، 2 دسامبر 2010 ، ساعت 9:45 ، از زبان عشقم:
جیگرم در خوابه نازه، صورتش انقدر تو آفتاب خوشگل شده! آخه اتاق خواب خونه من پرده اش خیلی نازکه و حسابی تموم نور آفتاب رو به داخل خونه هدایت می کنه. وقتی نور آفتاب مستقیم رو صورت سفید خوشگل من می تابه، صورتش مثل برف میدرخشه و خوشگلیاش صدبرابر میشه. منم اینجور وقتها که بسیار نادر پیش میاد، فقط می شینم و نگاهش می کنم و اگه بدونم خوابه خوابه، یواشکی می بوسمش.
من صبحونه رو آماده کردم . 4 تا تخم مرغ آب پز کردم. آخه من نمی تونم تخم مرغ نیمرو بخورم، و باید آب پز بشه و اونهم فقط سفیده اش را می خورم (جیگرم تو مطلب درباره ما گفته بود که من بدنسازی کار می کنم) عسل و خامه و پنیر هم آوردم. 2 لیوان شیر هم ریختم که یکیشو عسل قاطی کردم که حسابی خوردنی و شیرین بشه.
حالا اومدم که اینارو بنویسم. دو سه تا تلفن کاری هم داشتم که جواب دادم. میزو چیدم، منتظر جیگرمم که دست از تنبلیش برداره و زودتر بیدار شه، من عادت ندارم صبحها زیاد بخوابم. بهمین خاطر هر ساعتی که شب بخوابم بازهم صبح ساعت حدود ساعت 6:30 الی7 بیدار می شم. دیشب که گفتم خیلی خیلی خسته بودم، و بهمین خاطر برای اولین بار با جیگرم زود خوابیدیم. چون همیشه شبهایی که باهمیم، زودتر از 2-3 صبح نمی خوابیم ولی دیشب من نتونستم طاقت بیارم و حدود ساعت 12 الی 12:30 خوابیدیم.
وای وای وای! الان جیگرم اومد، اومد اما خواب آلود خواب آلوده. نشسته رو زانوی من و با چشمای بسته اش داره باهام حرف می زنه.
من: عزیزم، نمی تونی چشماتو باز کنی حرف بزنی؟ چشماتو باز کن، نترس! خواب نمیره توش!
جیگرم: تو منو یه ساعت و نیمه که تنها گذاشتی! اهه اهه اهه !!! و بوس و بوس و بوس
جیگرم خواب دیده که دیشب همگی . . . .
و با چشمای خواب آلودش همشو کامل واسم تعریف کرد. الانم داره از غذا می پرسه که: صبحونه چی درست کردی عشقم؟؟؟
جیگرم رو زانوهام نشسته ومن دامن خوشگلشو زدم بالا و با خودکار روی پای چپش نوشتم: "جیگر منه . . .خوشگل منه . . ."، روی پای راستش هم نوشتم: "فداش بشم من . . . "، روی سینه اش هم نوشتم: "فدای نازنینم بشم من . . ."
داشتم دیشب و می گفتم، برای اولین بار ساعت 12:30 خوابیدیم. ما هیچوقت عادی نمی خوابیم ، دست جیگرم دور گردن منه و پاهامون تو پاهای همدیگه ست و تا خود صبح تو بغل همدیگه و تنگ تنگ همدیگه و نفس تو نفس همدیگه می خوابیم. ساعت روی 6:05 کوک کردیم که واسه دوش و نماز بیدار بشیم. بیدار کردن جیگرم از خواب این وقت صبح واسه نماز،از سخت ترین و البته لذتبخش ترین کارهای دنیاست. (به قول اتی،صدرالعظم جهانگیرشاه-قهوه تلخ) : از مملکت داری هم سخت تره! (یکبار که تو شمال خیلی بهش التماس می کردم تا واسه نماز صبح بیدارش کنم، بعدناش بهم گفت: من می خواستم ناز کنم و تو نازمو بکشی. آخه خیلی حال میده و تو خیلی خوب نازمو می کشی.)
خلاصه امروزم کلی نازشو کشیدم تا بلند شد و نمازمونو خوندیم و دوباره خوابیدیم تا الان که دارم واستون می نویسم.
**********
الان قسمت 2 قهوه تلخ رو هم دیدیم و کلی ماچ و بوسه و بوسه و بوسه . . . الان هم داریم بستنی می خوریم و موندیم که واسه ناهار چی حاضر کنیم و چی بخوریم. کمی سوپ و یه تیکه سینه مرغ از دیشب داریم که خیلی کمه. صبحونه رو توپ توپ خوردیم و گرسنه نیستیم ولی خوب باید یه چیزی بخوریم دیگه.
این بستنیها مثل سنگ می مونه! گذاشتیم یه خورده بمونه تا کمی نرم بشه و بعد بخوریمش.
خودم:
یهو عشقم گفت: من میرم توچال بلیطای اسکی فردامونو می گیرم که فردا بیخودی تو صف معطل نشیم. آخه درست تعریف نکردم که: عشقم هفته پیش کلی لوازم اسکی واسم خرید. نو نو نو نه دست دوم. یکی دوتا از لوازمو نداشت، یه چیزایی هم بود که باید خودم امتحان می کردم، مثل بوتام،شلوارم و . . . !
به عشقم گفتم باشه تو برو و من یه چیزی واسه ناهار حاضر میکنم. یهو عشقم گفت: عزیزم اصلاً پاشو باهم بریم که لوازم اسکیتو هم بگیریم و برگردیم.
وای!همه لوازمم عالی بود ! ولی به هرحال کاپشن- شلوار و دستکشم موند واسه هفته دیگه.
سریع برگشتیم خونه. آخه عشقم یه جلسه با یکی از دوستاش داشت و باید میرفت. همون یه کم سوپ و یه تیکه سینه مرغ رو گرم کرد،منم سریع رفتم و دوش گرفتم. من یکی دو قاشق خوردم ولی الباقیشو گذاشتم که عشقم بخوره، آخه من میرفتم خونه و شام می خوردم ولی عشقم دیگه همین بود و همین.
انقدر عجله ای رفتیم که دیگه یادم نیست . . . و به همین سرعت 2 روزمون تموم شد!!!
کلمات کلیدی: