نازنینم الان رفته شیراز و تا 3 روز دیگه برمیگرده. دلم خیلی خیلی واسش تنگ شده! البته دیشب که داشت میرفت من ساعت 2:30 نیمه شب بیدار شدم و بهش زنگ زدم. اصلاً خوابم نمی برد. داشتم از دلتنگیش دیوونه می شدم.
امروز با خواهرم رفتیم کوه. قدم به قدم یاد عشقم بودم. آخه همیشه به عشقم می گفتم: "فکر نکنم من تا آخر عمر بتونم یه بار دیگه مثل این مردما کوهنوردی کنم. من فقط فقط واسه اسکی میام کوه و بس." اما امروز تمام توچالو پیاده رفتیم و برگشتیم. البته ما هم قرار نبود بریم پیاده روی، رفتیم اسکی! ولی انقدر شلوغ بود که گفتن ظرفیت پیست تکمیل شئه و کسی رو بالا ره نمیدادن. کلی از مردمی که چوب اسکی و اسنو همراهشون بود داشتن بر می گشتن!
حالا عشقم می خوام بهت بگم : "عزیزم، امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره. من هر لحظه به یادتم و روی ماهتو می بوسم."
( میدونی که نمی تونم زیاد قربون صدقه بنویسم، ولی دنیا دنیا دلم واست تنگ شده نازنینم.)
کلمات کلیدی: