ایمانِ کسی برای خدا خالص نمی شود، تا آن که خداوند، نزدش از خودش، پدرش، مادرش ، فرزندانش، خانواده اش و هر آنچه از مردم دارد، محبوب تر باشد . [امام صادق علیه السلام]
حرفها و خاطره های من و عشقم

به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته

منو دریغ یک خوب به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی نفس تو سینه مونده

تو این تنهایی تلخ منو یک عالمه یاد
نشسته روبرویم کسی که رفته برباد

چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه ست همیشه رو سر من

کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و خودش ویرون شد از درد

به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته

به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم

. . . . . . .

به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/10/17:: 3:25 عصر     |     () نظر

 

پر از بغضم ، پر از حرف سکوتم / تورو گم کردم اما روبروتم

منو برگردون اونجایی که بودم / آخه تا کی گرفتار هبوطم

تو دنیایی که جای آرزوهاست / کسی جز تو منو عاشق نمی خواست

بیا تا سر بزارم روی شونت / دلم مثل خودت تنهای تنهاست

هنوزم زخمی سیب فریبم / اسیر این شبای نانجیبم

تو خوبی کن بیا به خلوت من / تو که می دونی من اینجا غریبم

هنوزم عکس چشمات روبرومه / نگاه تو تمام آرزومه

بزار باور کنم دستاتو دارم / نگیری دستامو کارم تمومه

                                                                       (پویا بیاتی)

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/6/21:: 4:15 عصر     |     () نظر

 

نوشته ای از یه ناشناس . . . .
منبع : وبلاگ عشق خدا نوشته  پر از بغضم ....

تا حالا فکرکردی وقتی نتونی با واژه ها هم ، بغض هرگز نشکسته رو بشکنی ...

اون وقته که تو میمونی و فریاد اشکهات که برای شکستـن حصارشیشه ای دارن ثانیه شـماری میکنن ...

وقتی داری لـحظه هات رو با یه خیال آبی که داره روز به روز برات یه خاطره ی خاکستری میشه پرکنی ...

برات سخته از امید حرف بزنی ونقش یه آدم شاد رو بازی کنی ...

برات سخت ترمیشه وقتی دور و برت پرآدمهای مهربونی باشن که میخوان کمکت کنن اما تو نتونی حرف دلتو بزنی ...

سخته ببینی که دیگه خودت هم حوصله شنیدن دلتنگیهای دل تنهات رو نداری ...

و اونوقته که قلب سنگیت می مونه و بغضهای تلنبار شده ش که باید زیرغبار زمان ، رنگ خاطره رو به خودشون بگیـرند و مدفون بشن...

بغض من هیچ وقت نشکست ولی برایه اینکه تو راحت باشی ، گفتم دیگه بغضی ندارم ؛

و حالا با وجود گریه های هر شبم ، بازهم بغض ناگفته هام ، به گلوم سنگینی میکنه .

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/6/21:: 4:7 عصر     |     () نظر

دیدم تو خواب وقت سحـر
شهزاده ای زریــن کمــــر
نشستـه رو اســـب سفیـــد
می اومـد از کوه و کمــــر
)
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش)2
کاشکی دلم رسوا بشـه ، دریا بشـه ، این دو چشـم پر آبــم
روزی که بختم وا بشه ، پیدا بشه ، اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویـــــای من شایــــد تویــی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تــــو ......
از خــواب شیـرین ، ناگـه پریــدم ،او را ندیـــدم ، دیگــر کنــارم به خـدا
جانم رسیده ، از غصه بر لب ،هر روز و هر شب ، در انتظارم به خـدا
دیدم تو خواب وقت سحـر
شهزاده ای زریــن کمــــر
نشستـه رو اســـب سفیـــد
می اومـد از کوه و کمــــر
)
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش)2


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/5/12:: 12:16 عصر     |     () نظر

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
میون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت
برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدراون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونیت به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیقه دست بی ریای من بود

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت
برای من شده عادت


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/5/12:: 12:10 عصر     |     () نظر

اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را در یافته ام

با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست هایت به دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیبا ترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

احمد شاملو


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/30:: 3:52 عصر     |     () نظر

 

برلبانم غنچه لبخند  پژمرده است  نغمه ام دلگیر و افسرده است

نه سرودی نه سروری  نه هم اوازی نه شوری

زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است

یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است

این چه ایینی چه قانونی چه تدبیری است

من از این ارامش سنگین و صامت عاصی ام دیگر                                                                           

من از این اهنگ یکسان و مکرر عاصی ام دیگر

من سرودی تازه میخواهم جنبشی شوری نشاطی نغمه ایی  فریادههای تازه مجوییم

من به هر ایین ومسلک کو کسی را  از تلاشش باز دارد یاغی ام دیگر

من تو را درسینه    ای امید دیرین سال خواهم کشت

من امید تازه میخواهم . افتخاری اسمان گیر و بلند اوا زه میخواهم

کرم خاکی نیستم اینک تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش

نیستم شب کور که ازخورشید روشن گر بدوزم چشم

افتابم من که یکجا یک زمان ساکت نمی مانم 

با پر زرین خورشدید افق پیمای خویش 

من تن بکرهمه گلهای وحشی را نوازش میکنم هر روز

جویبارم  من که تصویر هزاران پرده در پیشانی ام پیداست

موج بیتابم که بر ساحل صدفهای پری می اورم همراه

کرم خاکی نیستم من افتابم جویبارم موج بیتابم 

تا به چند این گونه در یک دخمه بی پرواز ما ندن تا به چند اینگونه با صد نغمه بی اواز ماندن

شه پر ما اسمانی را به زیرچنگ پروازه بلندش داشت

افتابی را به خاری در حریم ریشخندش داشت

گوش سنگین خدا از نغمه شیرین ما پر بود

زانوی نصف النهاراز پای کوب پر غرور ما چو بید از باد میلرزید

اینک ان اواز و پروازه بلند واین خموشی و زمین گیری

اینک ان همبستری با دختر خورشید و این هم خوابگی با مادر ظلمت

من هرگز سر به تسلیم خدایان هم نخواهم  داد

گردن من زیر بار کهکشان هم خم نمی گردد

زندگی یعنی  تکاپو زندگی یعنی هیاهو زندگی یعنی  شب نو روز نو اندیشه نو 

رندگی یعنی غم نو حسرت نو پیشه نو 

زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد

زندگی بایست  در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذیرد

زندگی بایست یک دم یک  نفس هم ز جنبش وا نماند گر چه این جنبش برای مقصدی بیهود باشد

زندگانی همچنان اب است اب اگرراکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت بوی گند میگیرد

در ملال اب گیرش غنچه لبخند میمیرد اهوان عشق از اب گلالودش نمی نوشد

مرغکان شوق در ایینه تارش نمی جوشند 

من سر تسلیم بر درگاه هر دنیای نادیده فرو می اورم جز مرگ

من ز مرگ از ان نمی ترسم که پایانی است برتور  یک اغاز       

بیم من از مرگ یک افسانه دلگیر بی اغاز و پایان است

من سرودی را که عطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم

من سرودی تازه خواهم خواند کش گوش کسی نشنیده باشد

من نمی خواهم به عشقی سالیان پابند بودن 

من نمی خواهم اسیر سحر یک لبخند بودن

من نبتوانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن

من نه بتوانم لبی را بارها با شوق بوسیدن

من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه میخواهم 

قلب من با هر طپش یک ارمان تازه می خواهد

سینه ام با هر نفس یک شوق یا یک درد بی اندازه می خواهد

من زبانم لال حتی یک خدا را سجده کردن قرنها او را پرستیدن نمی خواهم

من خدایی تازه می خواهم  گرچه او با اتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را گر چه اورونق دهد ایین مطرود و حرام می پرستی را

من به ناموس قرون بردگی ها یاغی ام دیگر

یاغی ام من یاعی ام من گو بگیرندم بسوزندم گو به دار ارزوهایم بیاویزند

گو به سنگ نا حق تکفیر استخوان شعر عصیان قرونم را فرو کوبند 

من از این پس یاغی ام دیگر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/9:: 3:20 عصر     |     () نظر
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره بازم منم همون دیوونه همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود ایین نامه رو واست نوشت
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون
فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت و واست بگم به آخر خط رسیدم
نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت {....
-->برای مهربونیات. نوازشات. بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم براهته؟
یه قلب تنهاو کبود هلاک یک نگاهته؟
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذدره؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره!!!!؟؟؟؟؟؟
یادت می آد گریه هامو ریختم کناره پنجره؟
داد کشیدم تورو خدا نامه بده یادت نره
یادت می اد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوستت دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟
دلم واست شور میزنه این دلو بی خبر نذار
تورو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
رفتی ومن تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/6:: 2:33 صبح     |     () نظر

برای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شبهنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم


کمک کن سایبونی از ترانه

برای خواب ابریشم بسازیم

 

بذار بین من و تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن

 

 

(قسم میخورم ازین به بعد دیبه هیچوقت سر تو داد نزنم عشقم،‌من همیشه از خودم میگذرم) 

تو رو می شناسم ای سر در گریبون
غریبگی نکن با هق هق من

 


تن شکسته تو بسپار به دست

 نوازشهای دست عاشق من


به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفتن تمام حرفاست


تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت ، قلب عاشقهای دنیاست


کسی به فکر مریم های پرپر
کسی به فکر کوچ کفترا نیست


به فکر عاشقای در به در باش
که غیر از ما کسی به فکر ما نیست


تو با تنپوشی از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آینه بردی
چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید و به دست من سپردی

کمک کن جاده های مه گرفته
من مسافرو از تو نگیرن

 


کمک کن تا کبوترهای خسته
رو یخبستگی شاخه نمیرن


کمک کن از مسافرهای عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم


کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمیریم


بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره ی شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن

 

 


کمک کن با کلام عاشقانه

 برای زخم شب مرهم بسازیم


بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره ی شب تو با من


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/11/11:: 12:49 صبح     |     () نظر

عشق لهیبه دو نگاهه نمی دونم

یا اینکه حدیثه یه نگاهه نمی دونم

عشق تمنای دو قلبه نمی دونم

یا اینکه رفیقه نیمه راهه نمی دونم

عشق سواله بی جوابه نمی دونم

تاثیر پیاله شرابه نمی دونم

در سینه نشوندنش ثوابه نمی دونم

یا اینکه حبابه روی آبه نمی دونم

ای عشق عزیز هر چه هستی

من بنده درگاهه تو هستم

تا یک قدمی به مرگ مانده

ای عشق هوا خواهه تو هستم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 89/11/5:: 6:35 عصر     |     () نظر
   1   2      >