جمعه 28 آبان 89
همه این مطلب از زبون عشقم نوشته شده و من بدون هیچ تغییری اونو اینجا گذاشتم. فقط ببینین خدائیش عشقم قشنگتر می نویسه یا من !!! معلومه که عشقم. راستشو بگم حتی طرح نوشتن وبلاگ پیشنهاد عشقم بود،خودش یادم داد چکار باید بکنم! آخه عشق من همه چیو در حد اعلاء میدونه، اما من چی؟؟؟ {موی بلند،روی سیاه ،ناخن دراز ! واه واه واه واه !}
خواهش میکنم خوب بخونین و ببینین که عشق من چه قدر مملو از احساساته و چه اندازه منو دوست داره!
امروز بیخوابی به سرم زده بود و از ساعت 5:30 که واسه نماز بیدار شده بودم دیگه خوابم نبرد که نبرد. پا شدم دوشی گرفتم اصلاحی کردمو به سمت شرکت راهی شدم
با یکی از دوستان که خونش نزدیک خونه ماست تو محل کار اون (که از محل کار من 50 دقیقه ای فاصله داشت )جلسه ای داشتم ، بهش اس ام اس دادم که اگه راه نیفتاده جلسه رو در محل کار من برگزار کنیم ...... که این طرفند نگرفت ، علت این همه خساست و صرفه جویی در وقت این بود که امروز میخواستیم با جیگرم زودتر از همیشه بریم خونه من
آخه همیشه ساعت 1:30 با جیگرم قرار داریم ولی امروز که سر من خلوتتره قرار بود دیگه از حدود 8:30 - 9 با هم باشیم . منم دیگه دل تو دلم نبود و شب تا صبح داشتم به فردا فکر میکردم . . . . . القصه بعد از نگرفتن طرفند مذ کور به سمت شرکت راهی شدم . تو راه که بودم هنوز هوا روشن روشن نشده بود (از گرگ و میش کمی روشن تر بود ولی کامل کامل روشن نبود) و نور آفتاب به طرز زیبایی روی کوههای شمال تهران نشسته بود . همینطور که خیابون رو به سمت بزرگراه اصلی میومدم یه دفعه خورشید رو دیدم که به زیبایی از کنار برج میلاد در اومده بود . داشت میومد بالا و هنوز خیلی جون نداشت ، منکه همیشه دوربینم همراهمه سریع دست به کار شدمو چند تا عکس خشگل از اون منظره بینظیر انداختم و به راهم ادامه دادم . وقتی افتادم تو اتوبان همت ، کوهها خیلی بهتر دیده میشدند . نورضعیف آفتاب به زیبایی روی کوهها و درختها افتاده بود وزیبایی رنگ کوهها و درختا رو صد چندان کرده بود . تا به حال اینهمه زیبایی رو یکجا ندیده بودم ، البته دراتریش وسویییس مناظری به مراتب خشگلتر هم دیده بودم ولی اونجا زیاد به دل آدم نمیشینه چون همیشه مرغ همسایع غازه . مع الوصف . . . ازدیدن اون همه زیبایی بغض در گلوم جمع شد و با خودم فکر کردم : مگه ما چه کار مهمی انجام دادیم که لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو داشته باشیم؟؟؟ چه کردیم؟؟ دست کیو گرفتیم؟؟؟ خیرمون به کی رسیده؟؟؟ کدوم گرسنه رو سیر کردیم ؟؟؟ دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بغض تبدیل به قطره های اشک و بعدش تبدیل به های های گریه شد . اصلا انگار همه غمهای عالم تو دلم جمع شده و گریه ول کن نبود . ولی حال خوبی بود احساس خوبی داشتم و در عین گریه خیلی غمگین نبودم ، یه غم خاصی بود همراه با شادی و قدرشناسی . انگار داشتم قدر خدا جونم روبیشتر میفهمیدم . (آخه میدونی جیگرم ، من خدا جونمو خیلی دوسش دارم و خیلی وقتا بی پرده و دستوری و خودمونی باش حرف میزنم . خیلی وقتا هم که کارم اساسی گیره سرش داد میزنم و بهش امرونهی میکنم . آره باور کن جیگرم من خیلی وقتا با خدا جونم دستوری حرف میزنم .البته این واسه وقتاییه که دلم خیلی شکسته . آخه خدای گل من ، منو درک میکنه و میدونه که خیلی بی جنبه و بی ظرفیتم . میدونه وقتی قاطی میکنم هیچی حالیم نیست به همین خاطر وقتی من قاطی میکنمو سرش داد میزنم اونم هیچی بهم نمیگه و سرشو میندازه پایین و هر دستوری بهش میدم سرسه سوت اطاعت میکنه . بعد که من حالم خوب میشه و عقلم میاد سرجاش تازه میفهمم که چه غلطا که نکردم . یه بار بعد از اینکه قاطی کرده بودم ، اونم تمام دستوراتمو اجرا کرده بود با مظلومیت خاصی بهم گفت : آهای هیچ میدونی خیلی خری؟؟؟؟ منم که دیدم خراب کردم بهش گفتم : آخه گل من ، جیگرمن ، نازمن تو از یه خر چه توقعی داری؟؟؟؟؟ و دوتامون زدیم زیر خنده ، حالا نخند کی بخند . . . . ولی در بین خنده هاش ، زیر چشمی داشتم می پاییدمش ببینم از ته دل میخنده یا نه؟؟؟؟ دیدم آره از ته ته ته دلش داره میخنده و انگار نه انگار که اونهمه من سرش دادوبیداد کرده بودم . میبینی چه خداگلیی دارم؟؟؟؟ بیچاره همشو فراموش کرده بود) القصه ، داشتم میگفتم احساس میکردم که دارم قدر خداگلیمو بیشتر حس میکنم . این بود که دیگه گاز گریه رو گرفتم و یه شکم سیر سیر گریه کردم . در همین حین جیگرم اومد تو ذهنم . آره اگه من لیاقت استفاده از اینهمه زیبایی رو ندارم عوضش جیگرم که داره . آره جیگرم لیاقتش خیلی خیلی بیشتر از این حرفاس . اصلا شاید خداگلم به خاطر این جیگرمه که اینهمه به من لطف داره و همون جا دوباره رفتم تو فاز قاطی پاطی و به خداگلم دو سه تا از اون دستورای آب ونونداردادم . از خداگلم خواستم هرچه سریعتر(به اینجا که رسیدم سرش یه داد اساسی کشیدم) تمام مشکلات جیگر منو حل کنه . (آخه جیگرم چند وقته که خیلی مشکل داره و هرروز یه مسئله جدید واسش درست میشه) بعدشم یه اولتیماتوم بهش دادم . اونم طبق معمول چون میدید که من قاطیه قاطیم (ودلم هم بدجوری شکسته) سریع اطاعت امر کرد و گفت : ظرف همین چند روز تمام مشکلات جیگرت حل میشه . با خیال راحت بروشرکت و به کارات برس و به جیگرت هم سلام برسون . منم آروم شدم و دیگه گریه رو تموم کردم . البته دیگه داشتم میرسیدم دم در شرکت و صورتم خیس خیس بود که سریع با دستمال کاغذی خشکش کردمو رفتم تو شرکت . . . . . . . . . بعدازظهر که با جیگرم بودیم خداگلم یه اس ام اس داد(خطش ایرانسله وهیچکی شمارشونداره) که یکی از مشکلات جیگرتو حل کردم و الان از طریق برادرش بهش خبر میدم . منم اصلا به روی خودم نیاوردم . نیم ثانیه بعدش برادر جیگرم بهش زنگ زد و گفت : جواب سی تی اسکن مامان رو گرفتیم و مشکلی نداره . . . . . . . . . . . دیدی چه خداگلیی دارم جیگرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینم چت کردنمون بعداز نوشتن مطالب بالا توسط عشقمه که البته تا این وقت شب رفته بود محل کارش که واسه من ماجرای امروز صبحشو بذاره!
من اومدم تو چت و همون اولش گفت که ایمیلو فرستاده! ایمیلشو گرفتم و شروع به خوندن کردم، زدم زیر گریه! حالا مگه گریه من بند میاد! دوباره رفتم تو چت و تا آخرش همینطور گریه کنان ادامه دادم!
عشقم رفت خونه، توی راه همش حرف می زدیم و قربون صدقه هم می رفتیم. رسید خونه و ما همچنان حرف می زدیم. می خواست بره دسشوئی، به من گفت : یه شکم سیر گریه کن تا من بیام!
قطع کردیم و من حسابی و با صدای بلند گریه کردم! دوباره زنگ زد و گفت : دیگه بسه عزیزم!
کلی حرف زدیم و عشقم رفت که بخوابه. من دیرتر خوابیدم ولی بازم کلی گریه کردم !!!!! نمیدونم واقعاً چرا ولی خیلی دلم گرفته بود.
راستی این عکسه یکی از عکسهاییه که عشقم امروز صبح گرفته بود.
me : Baran mm: salam jigaram mm: chetor bud ????? man zadam zire gerye ghorboune inhame ehsaset beram me: eshghe mani
ie email vasat ferestadam
ghazieie emruze
albate faghat gerie
ehe ehe kojaii??
me: SALAM nazam,
fadat besham man, ehehehehehe !!! to koja boudi?
mm: fadat sham dashtam ino mineveshtam
tulani shod . raftam tu hes
aval ono bekhun baad michatim
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
me: ok eshgham, hamin hala mikhunamesh
mm: jigaram ba hosele va aheste bekhunesh
me: ok nazam
Sent at 10:30 PM on Friday
me: elahi ghorbounet besham nazaninam
me: hamasho khundam, az hamun lahze ke to boghz kardi
mm: jigaram dg mikham beram . chand min dg mizangam
me: are eshgham , motmaenam ke be doaye emrouz sobhe to bud ke khabare khubi shenidam
ok fadaye cheshat besham man, hamin hala mizaramesh tu blog
mm: na az doaie man nabud . az lotfe khodagolam bud
me: in chatemunam ziresh
mm: wow nice
juuuuuuuunnnnnaaaammmmmm
me: fadaye to va fadaye KHODA GOLET besham man
hanuz geryam band nemiad
mm: "khoda gol" nist azizam "khodagole" fasele nadare
mmmmmmmmmaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
mikhai vakile maskhirit besham bekhandi??
Sent at 10:41 PM on Friday
me: fadat sham. . . .akhe gusfand ke nistim tu biabun velemun koneh mm: ei juuunnam
kar nadari ???
mizangam
me: to hamejure vakil o vasi o zabune man bashi, man hich moshkeli nakhaham dasht eshgham
boro fadat sham. montazere sedaye nazaninet mimunam
mm: fadat besham nazam
jigare mani . bbbbyyyyeeeeeeeeeeeeee
bbbbbbbbbboooooooooooooooooossssssssssssssssssss
me: mmmmmmaaaaaaaaaacccccccccccccccchhhhhhhhhh
bye azizam
mm : eshgham
کلمات کلیدی: بیخوابی، نماز، کوهها، نور آفتاب، درختها، منظره، برج میلاد، گریه، قطره های اشک، بغض، شب، خدا، صدقه، عکسها، مشکلات، لیاقت، دستور، خنده، چشمی