سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
حرفها و خاطره های من و عشقم

سلام به همگی 


من نه خودشم ، نه جیگرشم ] نه عشقشم ، اصلا .... من هیچی نیستم .....


عشق یعنی اینکه : واسه کسی که اصلا هیچ تعهدی بهش نداری اونقدر ارزش قائل باشی که :


یکی از عزیزترین چیزهاتو بخاطرش از بین ببری .....مثل صفحه فیس بوک ... مثل صندوق جی میل .....


خدایا ......دوست دارم .............


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/2/24:: 8:0 عصر     |     () نظر

پروردگارا تو را شکر می کنم
برای تمام نعماتی که امسال به من ارزانی داشتی
برای تمام روزهای افتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی.
برای غروبهای ارام وشبهای تاریک و طولانی
تو را شکر میگویم برای سلامتی و بیماری
برای غمها وشادیهایی که امسال به من عطا کردی.
تو را شکر می گویم برای تمام چیزهایی که مدتی به من قرض دادی و سپس باز پس گرفتی.
خدایا شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار ، دستان یاری رسان ، برای همه ان عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم.
شکر برای تمام گلها و ستارگان ، برای تمام خانواده، دوستان و عزیزانی که دوستم دارند.
خدایا تو را شکر میگویم برای تنهاییم ، برای شغلم ، برای مسائل و مشکلاتم ، برای تردیدها و اشکهایم ، چرا که همه اینها مرا به تو نزدیکتر کرد.
تو را شکر می گویم برای تداوم حیاتم ، برای اینکه سرپناهی در اختیارم نهاده ای ، برای غذایم و برای براورده کردن تمام نیازم.
امسال چه چیزی در انتظارم است.
پروردگارا همان را میخواهم.که تو برایم خواسته ای.
تنها از تو میخواهم،آنقدر به من ایمان عطا کنی تا در هر انچه بر سر راهم قرار میدهی تو را ببینم و خواستت را.
انقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم و آنقدر عشق و محبت ... هر روز بیش از روز قبل ، عشق نسبت به خودت و انان که در اطرافم هستند.
پروردگارا ، به من بردباری ، فروتنی ، و تسلیم و رضا عنایت فرما ، خدایا مرا آن ده که مرا ان به ، و آنچه را که نمیدانم چگونه از تو بخواهم.
پروردگارا ، به من قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا ، ذهنی هوشیار ، و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایت گردم و آنچه را که به کمال برایم خواسته ای بر دیده منت بپذیرم.
خدایا ، بر تمام عزیزانم برکت و بهروزی عطاکن و صلح و دوستی و ارامش بر قلوب همگان حاکم گردان.
 خدای عزیزم، برای کهنه عشق...، برای خاطرات بسیار بسیار زیبا که هرزمان برام ساختی تورا از صمیم قلب تشکر می کنم. و آرامش روزافزون میخواهم
آمین



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/2/24:: 3:33 عصر     |     () نظر

اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را در یافته ام

با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست هایت به دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیبا ترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

احمد شاملو


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/30:: 3:52 عصر     |     () نظر

چه روزها و چه رازهای بسیاری را در دلمان نهفته ایم . . .

کس چه میداند چه بر سر ما و عشقمان می آید . . .

مردم چه اهمیتی میدهند اگر ما آنها را مضحکه می کنیم و  برای تقدیر عشقمان می خندیم !

مردم چه اهمیتی می دهند که ما برای چه چیزهای کوچکی می خندیم و برای چه چیزهای بزرگی می گرییم!

این وسط میدانی چه باقی مانده؟؟؟ تو و من و قلب تو و قلب من !

چه بی عاطفه رها شدیم در این دنیای دون پرور! در این بازار سیاه ! که کس دیناری هم برای عشقمان نپرداخت !!!!

من و تو چه با غرور از عشقمان حرف می زدیم و چه با افتخار آنرا می پروراندیم!!!

ببین اکنون چه بر سر ما و عشقمان آمده! ببین آنهمه زیبا، آنهمه دلچسب و آنهمه گوارا چه با گل آلوده شده است؟؟؟؟

ببین چه خونین مال شده است ؟؟؟

ببین چه سرانجامی یافت؟؟؟

من و تو کم برای آنچه ساختیم زحمت نکشیدیم! هر دو مان بارها و بارها مردیم و دوباره جان یافتیم تا عشقمان نمیرد!!!

نمیرد ! چه حرفا ؟؟؟ تو نمیخواستی که حتی دستهایم و بازوانم به سختیها آلوده گردد و درد بکشد . . . .

تو نمیخواستی که چشمهایم حتی از تو بی قرار شود . . . 

و دهانم مزه گس مشروب را بچشد . . .

حتی دندانهایم که توان جویدن نداشت، تو آنها را سست تر و تنبل تر وانمودی . . .

من همیشه حضور گرم تو را می پرستیدم ! اکنون چگونه اینهمه سرد، تو را باور کنم ؟؟؟

چگونه؟؟؟؟

می میرم ازین درد که درد دگرم نیست . . .

گفته بودم دیگر هرگز برایت نخواهم نوشت . . .

به آن خدای آفتاب و طوطیها و کوهها و درختها و دریاها سوگندت می دهم . . . مبادا این آخرین سایه بی رنگ عشق را از من بگیری ؟؟؟

تو که چشمهایت را از من گرفتی ! (من نیز)؛ تو که گرمی دستهایت را از من بریدی ! (من نیز)؛ تو که قدرت بازوانت را بر من بستی و قلبم را پس دادی! (من نیز) . . . وای خدایا ! چه دردآور و چه ظالمانه ما را از هم گسستی !!!

. . . . . . . .

 لطفا ً دیگر هرگز برای من گریه نکن.

من طاقت گریه هایت را ندارم . . . من هم گریه نمی کنم فقط هرازگاهی به این خانه کوچک پائیزیمان سرکی می کشم تا یادم باشد آنکه زندگی جدید را به من هدیه داد، چقدر برایم بزرگ و زیبا بود.

میخواهم اگر یک روز ، ناخواسته، دچار شبهه و تردید شدم، اگر بی پروا به آنچه دارم مضنون شدم ، فوراً به این باب رحمت که روزگاری سرشار از شور و عشق و شادی بود سری بزنم تا به یاد آورم که اینهمه عشق مرا به این راه جدید ، به این دنیای دور از تو راهی کرد . . . و بدینسان قول می دهم که امپراطوری شکست ناپذیرم را قوایی تازه بخشم تا به ویرانه ها کشانده نشود.

این را برای تو هم می خواهم تا بدانی که باید بسیا بسیار بیشتر از من مراقب قوی زیبای خودت باشی ، مبادا لحظه ای محزون گردد، که حزن او دهها برابر حزن من است ، خشم او خشم من است و لبخند او لبخند من. همچون فاطمه که پیامبر او را می گفت (چون پاک بود و او دوستش می داشت. من هم او را بسیار دوست میدارم)

میدانم . . .

کلمات به راحتی بر روی صفحه نمی آیند ولی اشکها به آسانی بر گونه هامان روان می شوند.

اما یادمان باشد: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید . . .

در تکاپوی دلم اسم تو را میخوانم تابگویم،

"همسفر ! من و تو راه به جایی نداریم مگر آنکه هدایای الهی را با رغبت بپذیریم و آنها را ارج نهیم. مگر آنکه دنیای آسمانی امان را چون بهشت بسازیم و بر گنبد طلای آن تکیه کنیم.

من و تو میدانیم و هر دو میتوانیم اینهمه صبر و اینهمه عشق را برای قلبهایمان بگسترانیم تا خودمان نیز غرق در شادی و آرامش ، روزهای نو، حادثه های نو و خاطرات نو بسازیم.

من و تو می توانیم . . . چون هردومان دستهایی داریم که ما را یاری می دهند و خدایی که در این نزدیکی است ! . . . .


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/30:: 3:50 عصر     |     () نظر

سلام به همگی 

 

ما واسه عشقمون یه اسم گذاشتیم : "امپراطوری شکست ناپذیر"

هیچکس نمیتونه امپراطوری ما رو شکست بده . . . . 

چون خدا دستور ساخت امپراطوری ما رو داده 

و ذره ذره کائنات جوری چیده شدند که من و قلبم به هم برسیم 

وقتی از ابتدای آشناییمون تا الان رو بررسی میکنم

ردپای خدای گلیمون رو در لحظه به لحظه زندگیمون میبینم 

 

الان دقیقه های مهمیه . . . 

قلب نازنین خشگل من الان که ساعت 17:41 روز شنبه 27 فروردینه داره . . . . . . 

 

خدای کمک من و قلبم کن 

کمک کن که بتونیم بهتر تو رو بشناسیم 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/27:: 5:40 عصر     |     () نظر

سلام به همگی 

(من جیگرشم)

------------------------------------------------------------------------------------------------

پس فردا واسه قلبم یه روز مهمیه . 

امروز بعدازظهر با هم بودیم و کلی با هم گریه کردیم 

من هی خودمو نگه میداشتم که قلبم نفهمه ولی یدفعه بغضم میترکید  

وبا صدای بلند گریه میکردم .  . . . . . ناگهان دل خدا هم شکست  . . . . 

وشروع کرد برای عشق پاک و زیبای ما گریه کرد . . . . . 

جالب اینه که گریه خدا هم مثل گریه ما بود

وهمونطور که هر لحظه گریه ما بیشتر میشد ، بارون هم تندتر و تندتر میشد . . . 

خدای خشگلم به نظر تو 2 بیشتر از صفر نیست؟؟؟؟؟؟؟

به نظر منکه هست ، حالا نمیدونم خداگلیم نظرتو چیه ؟؟؟

خدای نازنینم خودت میدونی که با این قلبی که به من دادی من عشق رو تجربه کردم 

اگه این قلبم رو به من نداده بودی حتی این عشق رو هم تجربه نکرده بودم 

پس خیلی ازت ممنونم که این گربه خشگل ملوس ناناز رو به من دادی 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/16:: 7:20 عصر     |     () نظر

عشق
به شکل پرواز پرندس
عشق
خواب یه آهوی رمندس
من
زائری تشنه زیر باران
عشق
چشمه آبی اما کشندس
من
میمیرم از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زندس
من
میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یک پرندس
...
تو که معنای عشقی
به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را
به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو
از عمق شب از ... دیوار
برای زنده بودن
دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد
خاک خوب سرزمنیم باش
طلوع صادق عصیان من
بیداریم باش
عشق
گذشتن از مرز وجوده
مرگ
آغاز راه قصه بوده
من
راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده
مثل ما عاشق نبوده
من
راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
تو که معنای عشقی
به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را
به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسمو از عمق شد از .. دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من
بذر فریاد
خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من
بیداریم باش
عشق
گذشتن از مرز وجوده
مرگ
آغاز راه قصه بوده
من
راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده
مثل ما عاشق نبوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگزنمرده


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/13:: 11:42 عصر     |     () نظر

فدات بشم نازنینم

دلم واست یه ذره شده آخه!!!

چیکار کنم؟؟؟؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/13:: 11:42 عصر     |     () نظر

دیروز که تلفنی با عشقم حرف میزدم،‌ یهو گفتم: "عشقم، فدات شم،‌عزیزم، نانازم . . . " تا اینو گفتم،‌عشقم گفت: "وای،‌ناناز یه حرف تازه ست! من یه عالمه حرفای تازه میخوام ! اهه اهه! همه حرفا و لغتای ما اینروزا تکراری شدن! من حرفای تازه میخوام . . . "

من گفتم: "ملوسم . . ." عشقم گفت: "اهه اهه، مگه من گربه ام؟؟؟"

میدونین! عشقم راست میگه! البته که منم حرفای تازه میخوام!

یاد شعر یاغی افتادم که براتون و برای عشق نازنینم توی یه پست دیبه میذارمش.

کمکمون کنین: هرچی حرف تازه دارین واسمون بذارین تا همه مون ازشون استفاده کنیم. حتما اینکارو بکنینا . منتظرتونم.

من از خودم شروع میکنم : " الهه نازم،‌ زیباترینم، وجودم، مهربانم، غمخوارم، مونسم، همدمم، یارم، بی همتام، تنهام، دردانه ام، جاودانه ام، فرشته من، ‌هستی من، جان جانانم، ای تنها گنج واقعی من، هدیه خداوندگارم، مسافر عاشقم، قوت قلبم، پادشاهم، خدایم . . . "

 دوستت دارم خیلی زیاد . . . 

 

 

عشقم، این حرفای تازه افاقه میکنه؟؟؟ 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/9:: 4:37 عصر     |     () نظر

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی... 

 

دوستت دارم

 

تا بی نهایت....

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط باران آسمانی 90/1/9:: 4:17 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >